جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اصلی: (تعداد کل: 2)
اصلی
[اَ] (ص نسبی) منسوب به اصل. رجوع به اصل شود. || خلاف فرعی. (قطر المحیط). مقابل فرعی. || بنیادی. (لغات فرهنگستان). بنلادی. اساسی. (ناظم الاطباء). || در نزد صرفیان، خلاف حرف زاید. (از قطر المحیط).
- حروف اصلی (اصلیه)؛ حروفی که در صرف کلمه باقی و پایدارند. در برابر حروف زاید....
- حروف اصلی (اصلیه)؛ حروفی که در صرف کلمه باقی و پایدارند. در برابر حروف زاید....
اصلی
[اَ] (اِخ) از شاعران و خطاطان ایران بود که در مشهد میزیست و خط نستعلیق را خوب می نوشت. صاحب آتشکده این بیت را از وی آورده است:
چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین را
که شود بلای جانها بشما سپردم این را.
رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص86 شود.
چو بطفلیش بدیدم بسپردم اهل دین را
که شود بلای جانها بشما سپردم این را.
رجوع به قاموس الاعلام ج 2 و آتشکده ص86 شود.