جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اصله: (تعداد کل: 6)
اصله
[اَ صَ لَ] (ع اِ) مار خرد یا بزرگی است که گویند بدم خود میکشد و در حدیث آمده است: کأنّ رأسه اصله. ج، اَصَل. (از قطر المحیط). مار خرد و یا کلان که از دم و یا نفس خود هلاک میگرداند. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). ماریست...
اصله
[اَ لَ] (ع اِ) کلّ. همه، گویند: اخذه بأصلته؛ ای کله بأصله و اصلتک؛ ای جمیع مالک. (از قطر المحیط). و ناظم الاطباء ذیل اصله آرد: اصل، یقال: اخذه بأصلته؛ گرفت آنرا با اصل آن یعنی همهء آنرا. و صحیح ضبط قطر المحیط است.
اصله
[اَ لَ] (ع اِ) رجوع به اصله شود.
اصله
[اَ صِلْ لَ] (ع اِ) جِ صِلاله یا صِلال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به صلاله شود.
اصله
[اَ لَ / لِ] (از ع، اِ) مأخوذ از اصله عربی. بن. بنه. || نهال و درخت تازه روییده و درخت کوچک: من برای باغم صد اصلهء میوه خریدم که بکارم. (فرهنگ نظام). و در تداول مردم گویند: ده اصله تبریزی، پنج اصله چنار.