جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اشرفی: (تعداد کل: 4)
اشرفی
[اَ رَ] (اِ) هر سکهء طلائی ایران که نام دیگر کتابیش «درست» است. وجه تسمیهء اشرفی معلوم نیست و شاید اشرف نام شاهی بوده در قدیم و به اسم او آن سکه مسمی شد، مثل اینکه عباسی سکه ای بود بنام شاه عباس صفوی (قرن دهم هجری) و اکنون هم...
اشرفی
[اَ رَ] (اِخ) حاجی ملا محمد فرزند ملا محمدمهدی مازندرانی بارفروشی مشهور به حاجی اشرفی. از عالمان روحانی و مجتهدان بنام بود. نزد سعیدالعلمای مازندرانی تلمذ کرد و معاصر صاحب قصص العلما بود. او راست: 1 - اسرارالشهاده بزبان پارسی که بسال 1322 ه . ق. در تهران چاپ شده...
اشرفی
[اَ رَ] (اِخ) سمرقندی، سیدمعین الدین. از شاعران و عالمان عصر خود بود و بسال 595 ه . ق. در سمرقند درگذشت. از اوست:
یک شب به سوز روز کن و صبحدم برس
جایی که نیست درد سر هیچ روز و شب
روزی هزار چهرهء گلگون بزخم دست
نیلی شده ست زین فلک نیل...
یک شب به سوز روز کن و صبحدم برس
جایی که نیست درد سر هیچ روز و شب
روزی هزار چهرهء گلگون بزخم دست
نیلی شده ست زین فلک نیل...
اشرفی
[اَ رَ] (اِخ) سیدحسن سمرقندی. یکی از شاعران متأخر سمرقند بود و این اشعار از اوست:
تا کی گوئی که هر دو عالم
در هستی و نیستی لئیم است
چون تو طمع از جهان بریدی
دانی که همه جهان کریم است.
(از قاموس الاعلام).
تا کی گوئی که هر دو عالم
در هستی و نیستی لئیم است
چون تو طمع از جهان بریدی
دانی که همه جهان کریم است.
(از قاموس الاعلام).