جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسیری: (تعداد کل: 4)
اسیری
[اَ] (اِخ) از شعرای قائین است. فکرش اسیر طرهء دلبران مضامین رنگین:
بسان حلقهء خاتم که خالی از نگین باشد
نمایان است خالی بودن جایت در آغوشم.
(صبح گلشن ص 24).
بسان حلقهء خاتم که خالی از نگین باشد
نمایان است خالی بودن جایت در آغوشم.
(صبح گلشن ص 24).
اسیری
[اَ] (اِخ) یکی از شعرای عثمانی است. وی اصلاً از اهالی آناطولی بوده، در مدارس عصر علوم رسمی بدست آورده و مدتی در قضاها سکونت گزیده، بعداً به اسارت افتاده مدت مدیدی در دیار کفار در زندان روزگار خویش را گذرانید و سپس آزاد شد و در آگریبوز واقع در...
اسیری
[اَ] (اِخ) محمد قاسم. از باریابان بارگاه اکبر پادشاه بوده، بالاخره دست بدامان عبدالرحیم خان خانان زده، از خوان انعامش نوالهای فیض ربوده و در سنهء یکهزار و ده بکنج لحد آسوده. او راست:
سبزهء بادیهء ما نکشد منت ابر
چشم گو خشک شود، آبلهء پائی هست.
(صبح گلشن ص 24).
وی بسال 1010...
سبزهء بادیهء ما نکشد منت ابر
چشم گو خشک شود، آبلهء پائی هست.
(صبح گلشن ص 24).
وی بسال 1010...
اسیری
[اَ] (اِخ) ابن صحیفی. یکی از شعرای شیراز است. این بیت او راست:
دلم پر است ز خون بر دلم مزن انگشت
که همچو شیشهء می گریه در گلو دارد.
(قاموس الاعلام ترکی) (صبح گلشن ص 24).
دلم پر است ز خون بر دلم مزن انگشت
که همچو شیشهء می گریه در گلو دارد.
(قاموس الاعلام ترکی) (صبح گلشن ص 24).