جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسرار: (تعداد کل: 5)
اسرار
[اَ] (ع اِ) جِ سِرّ(1). رازها. (منتهی الارب). نهانی ها. بنات الصدور. (المرصع). بنات الضمیر. (المرصع). رجوع به سِرّ شود :
تو گوئی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار.عنصری.
با وی [ احمد بوعمرو ] خلوتها کردی [ سبکتکین ] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب...
تو گوئی از اسرار ایشان همی
فرستد بدو آفتاب اسکدار.عنصری.
با وی [ احمد بوعمرو ] خلوتها کردی [ سبکتکین ] و شادی و غم و اسرار گفتی. (تاریخ بیهقی چ ادیب...
اسرار
[اِ] (ع مص) پوشیدن. (منتهی الارب). پنهان کردن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). || ظاهر کردن. (منتهی الارب). آشکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه). پیدا کردن. || رسانیدن: اسر الیه حدیثاً؛ رسانید به وی سخن را. (منتهی الارب). رسانیدن سخن بکسی بسرّ : و اذ اسرّ النبیُ...
اسرار
[اِ] (ع اِ)(1) بلغت مغربی اسم نبات بحری است. منبت او در آبهای ایستاده و سواحل دریا بخصوص دریای قلزم و ساحل جده است و در ابتداء روئیدن یک ساق بقدر ذرعی و شبیه بحی العالم است و چون محاذی روی آب شود ازو برگ و شکوفه شبیه بمورد ظاهر...
اسرار
[اَ] (اِ) قسمی بنگ. نوعی از حشیش و بنگ و چرس.
اسرار
[اَ] (اِخ) تخلّص حاج ملاهادی سبزواری حکیم. سبزواری. رجوع به هادی (حاج ملا...) شود.