جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه استعلاج: (تعداد کل: 1)
استعلاج
[اِ تِ] (ع مص) طلب علاج کردن. (غیاث).
-استعلاج بیمار؛ معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
|| زفت شدن پوست. (زوزنی). زفت پوست شدن. (تاج المصادر بیهقی). درشت گردیدن پوست. (منتهی الارب). سخت شدن پوست. ستبر و سخت شدن پوست.
-استعلاج بیمار؛ معالجه طلبیدن. درمان خواستن او.
|| زفت شدن پوست. (زوزنی). زفت پوست شدن. (تاج المصادر بیهقی). درشت گردیدن پوست. (منتهی الارب). سخت شدن پوست. ستبر و سخت شدن پوست.