[اِ تِ لَ] (ع مص) استحالت. شدن و گشتن از جائی به جای دیگر. بگشتن. گردیدن. || از حالی به حالی گردیدن. از حال بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی) :
هست از استحالت دوران
چون شترمرغ عاجز و حیران.سنائی (مثنویها، طریق التحقیق ص 97).
|| باژگونه شدن. || محال و ناممکن بودن چیزی. (غیاث)....