جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ارواح: (تعداد کل: 2)
ارواح
[اَرْ] (ع اِ) جِ روح. جانها. تسخیر ارواح. ارواح شریره :
چو پیوستند عقل و نفس با هم
از ایشان زاد ارواح مجسم.ناصرخسرو.
اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا ببالا تازی ز پست چون ارواح.مسعودسعد.
گه ولادتش ارواح خوانده سورهء نور
ستاره بست ستاره، سماع کرد سما.خاقانی.
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفهء کُتّابِ علّم...
چو پیوستند عقل و نفس با هم
از ایشان زاد ارواح مجسم.ناصرخسرو.
اگر بصورت و ترکیب هستی از اجسام
چرا ببالا تازی ز پست چون ارواح.مسعودسعد.
گه ولادتش ارواح خوانده سورهء نور
ستاره بست ستاره، سماع کرد سما.خاقانی.
دمش خزینه گشای مجاهز ارواح
دلش خلیفهء کُتّابِ علّم...
ارواح
[اِرْ] (ع مص) رد کردن، چنانکه حق را: اروح علیه حقه. || دریافتن بوی. (منتهی الارب). بوی چیزی دریافتن. (کنز اللغات). بوی بردن. (تاج المصادر بیهقی).
-ارواح صید؛ یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب).
|| گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی). || بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی).
-ارواح صید؛ یافتن صید بوی مردم را. (منتهی الارب).
|| گندیده شدن. (کنز اللغات). گندا شدن گوشت. (تاج المصادر بیهقی). || بگردیدن آب. (تاج المصادر بیهقی).
