جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اداره: (تعداد کل: 3)
اداره
[اِ رَ] (ع مص) اِدارت. گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). بگردانیدن. گرداندن: در مداومت کؤس و اقداح و ادارت کاسات از دست سُقات... (جهانگشای جوینی).
الا یا ایهاالساقی اَدِرْ کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
|| گردیدن. (لازم و متعدیست). || گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرد گردانیدن. چرخاندن....
الا یا ایهاالساقی اَدِرْ کأساً و ناولها
که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها.
حافظ.
|| گردیدن. (لازم و متعدیست). || گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گرد گردانیدن. چرخاندن....
اداره
[اِ رَ / رِ] (اِ) دیوان حکم باشد یعنی بارگاه. شهید گوید: همی فزونی جوید اداره بر افلاک. و به این معنی بمد الف نیز آمده. (از فرهنگی خطی منسوب به اسدی). ولی بی شک این کلمه در شعر شهید اَواره است اصل اَوارِجهء عربی. || دفتر حساب که محاسبات...
اداره
[اِ رَ / رِ] (از ع، اِ) قسمتی از وزارتخانه. هر وزارتخانه به چند اداره و هر اداره به چند دائره منشعب شود. ج، اِدارات.
- ادارهء محاسبات(1).؛ رجوع به محاسبات شود.
- ادارهء مدعی العمومی ابتدائی(2).؛ رجوع به دادسرا شود.
- ادارهء مدعی العمومی استیناف(3).؛
- ادارهء ممیزی.؛ رجوع به ممیزی شود.
(1) -...
- ادارهء محاسبات(1).؛ رجوع به محاسبات شود.
- ادارهء مدعی العمومی ابتدائی(2).؛ رجوع به دادسرا شود.
- ادارهء مدعی العمومی استیناف(3).؛
- ادارهء ممیزی.؛ رجوع به ممیزی شود.
(1) -...