جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احشام: (تعداد کل: 3)
احشام
[اَ] (ع اِ) جِ حَشم. نوکران و خدمتکاران. (غیاث). احشام مرد؛ حَشم او :
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گرد سپه گرد احشام بود.هاتفی.
بفرمود تا بر نقیض نخست
یکی نامه املا نمودند چُست
که آن تیره گردی که چون شام بود
نه گرد سپه گرد احشام بود.هاتفی.
احشام
[اِ] (ع مص) تشویر دادن. شرمنده گردانیدن. خجل کردن. || شنوانیدن مکروهی را. || آزار کردن. || بخشم آوردن. (تاج المصادر).
احشام
[اَ] (اِخ) دهی است بمسافتی اندک در مشرق گاوبندی به جنوب لارستان.