جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابر: (تعداد کل: 8)
ابر
[اَ] (اِ) مه دروا در جو که بیشتر به باران بدل شود. سحاب. سحابه. میغ. غیم. غمام. غمامه. عنان. (دهار). بارقه. مزن. غین. توان. عارض. اسهم :
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.ابوشکور.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن...
درخش ار نخندد بگاه بهار
همانا نگرید چنین ابر زار.ابوشکور.
پوپک دیدم بحوالی سرخس
بانگک بربرده به ابر اندرا
چادرکی دیدم رنگین بر او
رنگ بسی گونه بر آن...
ابر
[اَ] (اِخ) قریه ای از قراء بسطام دارای چمنی باطراوت که آنرا چمن ابر گویند و از ابر به فندرسک استراباد راهی است هشت فرسنگ مسافت آن.
ابر
[اَ] (ع مص) نیش زدن کژدم. || سوزن و نیش خورانیدن سگ را در نان و جز آن. || گشن دادن خرمابن را.
ابر
[اُ بُ] (اِخ) نام دهی به سجستان و از آنجاست محمد بن حسین حافظ.
ابر
[اُ بُ] (اِخ) نام آبهائی بنی تمیم را و آن به اُبُر حجاج معروف است.
ابر
[اِ بَ] (ع اِ) جِ اِبْره. اِبار. اِبَرات. سوزنها. نیشها.
ابر
[اَ بَرر] (ع ن تف) نیکوکارتر. نیکمردتر: اَبَرُّ من العملس (عملس نام مردی که مادر خویش بر دوش به حج بردی). || (ص) ساکن دشتهای دوردست.
ابر
[اَ بَ] (حرف اضافه) بَر. بِ :
پس این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سیّ و سه بود سال.ابوشکور.
همیدون جهان بر تو سازم سیاه
ابر خاک آرم ترا این کلاه.فردوسی.
ابر بی گناهیش نخجیر، زار
گرفتند شیون، بهر کوهسار.فردوسی.
ابر داه و دو، هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای.فردوسی.
بسوزد دلم بر جوانیّ...
پس این داستان کش بگفت از فیال
ابر سیصد و سیّ و سه بود سال.ابوشکور.
همیدون جهان بر تو سازم سیاه
ابر خاک آرم ترا این کلاه.فردوسی.
ابر بی گناهیش نخجیر، زار
گرفتند شیون، بهر کوهسار.فردوسی.
ابر داه و دو، هفت شد کدخدای
گرفتند هر یک سزاوار جای.فردوسی.
بسوزد دلم بر جوانیّ...