[دَ] (مص) تمیدن. آماهیدن. نفخ. انتفاخ. وَرَم. تورّم. تهبُّج. حَدر. باد کردن. دروء. تَفرّق. وَرَم کردن. نفخ کردن. منتفخ شدن. متوَرم شدن : و امیه بن خلف آماسیده بود [ پس از مرگ ] دست بدان نتوانستند کردن سنگهای بسیار بر وی افکندند. (ترجمهء طبری بلعمی). و ابولهب بیمار بود...