[مَ / مِ سَ] (ص مرکب)آسیمه سار. سرگشته. سرگردان. متحیر :
وزآن پس شنیدم یکی بد خبر
کزآن نیز بر، گشتم آسیمه سر.فردوسی.
ایمه دوران چو من آسیمه سر است
نسبت جور بدوران چه کنم؟خاقانی.
|| گیج. پریشان حواس. شیفته گونه. شوریده حال :
من بنده که نزدیک تو شعر آرم باشم
آسیمه سر و ساده دل...