جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه آستر: (تعداد کل: 2)
آستر
[تَ] (اِ) لای و تاه زیرین جامه و جز آن. زیره. بطانه. مقابل اَبْره، رویه، ظهاره، و روی :
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئیّ و فر
جامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر.
عنصری.
نار ماند بیکی سُفرگک دیبا
آستر دیبهء زرد، ابرهء آن حمرا.منوچهری.
بر جامهء سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون...
عارضش را جامه پوشیده ست نیکوئیّ و فر
جامه ای کآن ابره از مشک است و زآتش آستر.
عنصری.
نار ماند بیکی سُفرگک دیبا
آستر دیبهء زرد، ابرهء آن حمرا.منوچهری.
بر جامهء سخنهاش جز معنی آستر نیست
چون...
آستر
[تَ] (ق مرکب) مخفف آنسوی تر.
- زآستر؛ مخفف از آنسوی تر :
ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زآستر ماندم از خویشتن(1).ابوشکور.
بمرو آیم و زآستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.فردوسی.
از این کوه کس زآستر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد.فردوسی.
هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد...
- زآستر؛ مخفف از آنسوی تر :
ستاره ندیدم ندیدم رهی
بدل زآستر ماندم از خویشتن(1).ابوشکور.
بمرو آیم و زآستر نگذرم
نخواهم که رنج آید از لشکرم.فردوسی.
از این کوه کس زآستر نگذرد
مگر رستم این رزمگه بنگرد.فردوسی.
هیچ علم از عقل او موئی نگردد بازپس
هیچ فضل از خلق او گامی نگردد...