[رَ] (اِ) آرنج. مرفق. آرج. وارن :
گر بعهد تو ظلم یازد چنگ
باد دستش بریده از آرنگ.منصور شیرازی.
|| رنج. اذیت. آزار :
گشته ترا مسلم شوق و نشاط و اقبال
بوده نصیب دشمن آرنگ و رنگ و ادبار.
غضایری رازی.
چو کاری برآید بی آرنگ و رنج
چه باید ترا رنج و پردخت گنج؟اسدی.
نه هرگز از...