[تَ / تِ] (ن مف) آموده. موده. پدرام. مزیّن. مجمل. مُحلی. حالی. حالیه. مُطرّز. مزخرف. بغازه و گلگونه کرده :
گر زآنکه به پیراستهء شهر برآئی
پیراسته آراسته گردد ز رخانت.ابوشعیب.
و بهر پانزده روزی اندر وی [ اندر پریم قصبهء قارن ] روز بازار باشد و از همهء این ناحیت مردان و...