(اِ) زیب. زیور. زینت. آرایش. آیین :
گر همی آرزو آیدْت عروسیّ نو
دین عروست بس و دل خانه و علم آذین.
ناصرخسرو.
ای خوانده کُتْب و زو شده روشن دل
بسته ز علم و حکمت و پند آذین.
ناصرخسرو.
تا ز مشک خم گرفته در گلش آذین بود
خم گرفتن قامت عشاق را آیین بود.
امیر معزی.
از پی...