جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه آدم: (تعداد کل: 4)
آدم
[دَ] (ع ص) گندم گون. سیاه گونه. سیه چرده. اَسْمَر. || و در آهو، سفیدی که خطهای خاکی رنگ دارد. || اشتر سفید. ج، اُدْم، اُدْمان.
آدم
[دَ] (اِخ) نخستین پدر آدمیان، جفت حوّا. (توریه). ابوالبشر. بوالبشر. خلیفه الله. صفی الله. ابوالوری. ابومحمد. معلم الاسماء. ج، اوادِم :
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است...
تا جهان بود از سر آدم فراز
کس نبود از راه دانش بی نیاز.رودکی.
نشیبت فراز و فرازت نشیب
چو فرزند آدم بشیب و بتیب.رودکی.
یک بار طبع آدمیان گیر و مردمان
گرْت آدم است...
آدم
[دَ] (اِ) در تداول امروزی مرادف مردم. آدمی. آدمیان. اِنْس. ناس.(1) || خادم. ج، آدمها. || (ص) نیک تربیت شده. مؤدب.
- امثال: آدم از کوچکی بزرگ میشود؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مرد شود.
آدم به آدم بسیار ماند؛ آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد؛ مردمان باید...
- امثال: آدم از کوچکی بزرگ میشود؛ خضوع و فروتنی سبب بزرگی مرد شود.
آدم به آدم بسیار ماند؛ آنکس نیست که گمان برده اید.
آدم به آدم می رسد؛ مردمان باید...
آدم
[دَ] (اِخ) نام پدر سنائی، شاعر معروف.