جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه آبی: (تعداد کل: 4)
آبی
(ص نسبی) برنگ آب. کبود. ازرق. نیلی. نیلگون. نیلوفری. کوود. آبیو. رنگ کبود روشن. و گاه آبی آسمانی گویند و از آن آبی سخت روشن خواهند و این همان آسمانجونی و آسمانگونه است. و آبی سیر گویند و از آن آبی پررنگ و گرفته اراده کنند و مقابل آن آبی...
آبی
(اِ) میوهء بزرگتر از سیب برنگ زرد پرزدار و از سوی دم و سر ترنجیده و برگ درخت آن با پرز و مخملی و رنگ و پوست چوب آن بسیاهی مایل. بهی. بِهْ. سفرجل :
آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.
بهرامی.
تا سرخ بود...
آبی مگر چو من ز غم عشق زرد گشت
وز شاخ همچو چوک بیاویخت خویشتن.
بهرامی.
تا سرخ بود...
آبی
(ص نسبی) منسوب به آبه یعنی آوه. از مردم آبه.
آبی
(ع ص) سرکش. نافرمان. بی فرمان. بازایستنده. انکارکننده. ممتنع. اَبی. آنکه سر باززند از. مکروه دارنده. کارِهْ. || آن گشن که بول بوید. (مهذب الاسماء). || (اِخ) آبی اللحم الغفاری؛ نام صحابی که گوشت را ناخوش داشتی.