(اِ مرکب) دریا. بحر :
بیامد بدریا هم اندر شتاب
ز هر سو درافکند زورق بر آب
ز آگاهی نامدار اردشیر
سپاه انجمن شد بر آن آبگیر.فردوسی.
یکی آبگیر است از آن روی شهر
کز آن آب کس را ندیدیم بهر
که خورشید تابان چو آنجا رسید
بدان ژرف دریا شود ناپدید.فردوسی.
|| مرداب. برکه. غدیر. بطیحه :
وز آنجایگه...