(ص مرکب) برنگ آب. آبی. کبود. ازرق :
ببارید و ز هم بگسست و گردان گشت بر گردون[ ابر ]
چو پیلان پراکنده میان آبگون صحرا.
فرخی.
الا تا که روشن ستاره ست هر شب
بر این آبگون روی چرخ کیانی.فرخی.
زآن می عناب گون در قدح آبگون
ساقی مهتاب گون ترکی حورانژاد.
منوچهری.
یکی دائره ست آبگون چنبری
فراوان...