جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المقتدر باللهبن المعتضد، ملقب بالراضی بالله و مکنی به ابوالحسن. خلیفهءعباسی. رجوع به راضی... و تجارب السلف ص 216 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مقتدی، ملقب بالمستظهر بالله و مکنی به ابوالعباس. خلیفهء عباسی. رجوع به مستظهر بالله... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مقداد، مکنی به ابوالاشعث. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مقدام البصری، مکنی به ابوالاشعث. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المقدم العجلی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 46).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مکی، نجم الدین. یکی از فضلاء و اذکیای زمان خویش. او در فقه و اصول و طب و فلسفه و عربیت استاد بود و در 699 ه .ق . درگذشت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن ملاّ. رجوع به احمدبن محمد معروف به ابن ملاّی چلبی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن ملا علی الاسترآبادی، ملقب بقطب الدین. رجوع بکتاب مازندران تألیف رابینو ص 74، و 25 ع شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منجم کاتب، مکنی به ابوعون، یکی از خاندان آل ابوالنجم. متکلم و شاعری مترسل. و کتاب التوحید و اقاویل الفلاسفه و کتاب النواحی فی اخبار الارض از اوست. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منجوف.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منجویه. محدث و صاحب تصانیف است. وفات او در 428 ه .ق . بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مندویه. رجوع به ابن مندویه شود. و او راست: کتاب الاطعمه و الاشربه [ ظ: کتاب الاغذیه ] .
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منصوربن خلف مقری نیشابوری، مکنی به ابوبکر. از علما و محدثین مائهء پنجم هجری. وی به نیشابور اقامت داشت و ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب بن منده از او اخذ روایت کرده است. و رجوع به احمدبن منصور بیهقی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (امیر...) ابن منصوربن نوح، برادر نوح بن منصوربن نوح بن نصربن احمدبن اسماعیل بن احمدبن اسدبن سامان سامانی. یکی از ممدوحین ابوالحسن علی بن محمد غزوانی لوکریست که در المعجم فی معاییر اشعار العجم دو بیت ذیل لوکری در مدح این احمد آمده است:
ساقی بده آن گلگون...
ساقی بده آن گلگون...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منصور ابودفافه. رجوع به ابودفافه احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منصور اسپیجابی. فقیه حنبلی، مکنی به ابونصر یا ابوبکر. او راست: شرح کافی فی فروع الحنفیه تألیف حاکم الشهید محمد بن محمد الحنفی و شرح جامع صدر شهید و شرح جامع الکبیر محمد بن حسن شیبانی. و فتاوی الاسپیجابی الحنفی. و شرح مختصر الطحاوی فی فروع...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منصور بیهقی، مکنی به ابوبکر. یکی از علماء و محدثین مائهء پنجم هجری است. او بنشابور میزیست و ابوزکریا یحیی بن عبدالوهاب بن منده از او اخذ روایت کرده است. و رجوع به احمدبن منصوربن خلف... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منصور حنظلی، ملقب به زاج. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن منصور سمعانی، مکنی به ابوالقاسم. او راست: کتاب روح الارواح.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المنعم طاووسی، ملقب برکن الدین. یکی از بزرگان صوفیهء دمشق است و به سال 704 ه .ق . درگذشته است.