جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسحاق: (تعداد کل: 403)
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سیار مکنی به ابوالنضر. محدث است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن شاهین. محدث است. رجوع بالمصاحف چ بریل ص 173 و 188 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن شُرَّفی. وی شیخ سفیان ثوری است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن شعیب بن میثم اسدی تمار. شیخ طوسی او را از اصحاب صادق (ع) شمرده است و جزو موالی ایشان خوانده و گوید روایت دارد. (تنقیح المقال ج1 ص114).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن شلیطا. طبیبی از مردم بغداد. او را در طب دستی قوی بوده است و صیت او سبب شد که المطیع لله او را بخدمت خود خواند و او در معالجات خلیفه با ثابت بن سنان بن ثابت بن قره الحرانی الصابی انبازی داشت و بزمان خلافت مطیع...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن شمر الضبی. شاعر است و از اوست:
امیرالمؤمنین الیک نشکو
و ان کنا نقوم بغیر عذر
غفرت ذنوبنا و عفوت عنا
و لیست منک ان تعفو ببکر
فان المنبر البصری یشکو
علی العلات اسحاق بن شمر
اضبّیٌ علی خشبات ملک
کمرکب ثعلب ظهرالهزبر.
(البیان و التبیین ج 1 ص 239).
امیرالمؤمنین الیک نشکو
و ان کنا نقوم بغیر عذر
غفرت ذنوبنا و عفوت عنا
و لیست منک ان تعفو ببکر
فان المنبر البصری یشکو
علی العلات اسحاق بن شمر
اضبّیٌ علی خشبات ملک
کمرکب ثعلب ظهرالهزبر.
(البیان و التبیین ج 1 ص 239).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن شهرام. ابن الندیم و ابن ابی اصیبعه ذکر او آورده اند. (عیون الانباء ج 1 ص 187).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الصباح. نام پدر یعقوب بن اسحاق الکندی است. (عیون الانباء ج 1 ص 206).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الصباح الاشعثی. از اولاد اشعث بن قیس الکندی. وی در عهد مهدی عباسی بحجاز رفت و مردی کریم و جواد بود. رجوع بالبیان و التبیین چ حسن السندوبی ج 2 ص 182 متن و حاشیه شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الصباح السبیعی. شاعری مقلّ است. (ابن الندیم).
اسحاق
[اِ] (اِخ) الطبیب. وی پدر وزیر ابن اسحاق مسیحی است و در قرطبه مقیم بود و او بدست خویش داروهای مجرب میساخت و از او منافع عظیمه و آثار عجیبه و تجاربی حکایت کرده اند که موجب تفوق وی بر جمیع معاصرین گردیده است. وی در عهد امیر عبدالله اموی...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن طلحه. وی از جانب معاویه مأمور خراج خراسان شد و او پسرخالهء معاویه و مادرش ام ابان دختر عتبه بن ربیعه بوده است و اسحاق در راه در شهر ری درگذشت. (احوال رودکی ج1 ص233).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن طلحه بن عبیدالله قرشی تیمی. ابن اثیر گوید: اسحاق و موسی دو فرزند طلحه بن عبیدالله قرشی صحابی از کسانی بودند که بضدّ حجربن عدی کندی در نزد معاویه بباطل شهادت دادند که موجب قتل حجر شد. (تنقیح المقال ج 2 ص 94 ذیل ترجمهء صالح بن...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن طلیق الکاتب. مردی از بنی نهشل. وی نخستین کسی است که کتابت دیوان خراسان را از فارسی بعربی گردانید و بنصربن سیار اختصاص داشت و او را پسری شد وی را نصر نامید و گفت:
سمیت نصراً بنصر ثم قلت له
اخدم سمیّک یا نصربن سیار.
(کتاب الوزراء و الکتاب...
سمیت نصراً بنصر ثم قلت له
اخدم سمیّک یا نصربن سیار.
(کتاب الوزراء و الکتاب...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن طولون. رجوع باسحاق بن حسن حارثی شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن العباس. معاصر مأمون خلیفهء عباسی. (عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 2 ص 24).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عباس بن اسحاق المعروف بالمهلوس قتیل ارمن. وی از طالبیین است و در ایام مقتدر خلیفه بقتل رسیده است. (نامهء دانشوران ج2 ص29 س8).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن العباس الهاشمی. معاصر اصمعی بود. (الموشح مرزبانی ص 213).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عبدالعزیز ابوالسفاتج (جِ سفته). بزّاز کوفی. شیخ طوسی در رجال خود او را از اصحاب صادق (ع) شمرده و ابن غضائری در رجال کنیت وی را ابویعقوب و ابوالسفاتج هر دو آورده است و گویند از ابوعبدالله روایت کند. علامه در خلاصه الاقوال و حسن بن داود...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن عبدالله. ابن قتیبهء دینوری از او نقل کند. (عیون الاخبار چ مصر ج 3 ص 224).