جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المدبر الکاتب. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 349). ابن الندیم کنیهء او را ابوالحسن آرد و گوید: بعربی شعر می گفته و دیوان او پنجاه ورقه است. و هم او راست: کتاب المجالسه و المذاکره....
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مراد. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مرکز (شیخ...). وی قاموس فیروزآبادی را به نام البایوس بترکی ترجمه کرده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مروان ابومسهر. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص 14). و رجوع به احمدبن مروان مکنی به ابومسهر شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مروان بن دوستک ابونصر کردی حمیدی، ملقب به نصراالدوله، صاحب میافارقین و دیار بکر بروزگار القائم بالله عباسی. او پنجاه و دو سال پس از برادر خویش ابوسعید منصوربن مروان امارت داشت (401 - 453 ه .ق .). وی امیری نیک بخت و عالی همت و...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مروان دینوری مالکی، مکنی به ابوبکر. او راست: مناقب الامام مالک و کتاب المجالسه. وفات310 ه .ق .
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مروان مؤدب، مکنی به ابومسهر. وی از اهل رمله از علمای لغت است و بروزگار متوکل عباسی میزیست و او گفته است:
غیث و لیث فغیث حین تسأله
عرفاً و لیث لدی الهیجاء ضرغام
یحیا الانام به فی الجدب ان قحطوا
جوداً و یشقی به یوم الوغی الهام
حالان ضدّان مجموعان...
غیث و لیث فغیث حین تسأله
عرفاً و لیث لدی الهیجاء ضرغام
یحیا الانام به فی الجدب ان قحطوا
جوداً و یشقی به یوم الوغی الهام
حالان ضدّان مجموعان...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مُزدی یا مُسدی. محدث حرم است. (منتهی الارب).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المستضی ء، مکنی به ابوالعباس. رجوع به ناصر لدین الله و تجارب السلف ص 319 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المستکفی. رجوع به حاکم بأمرالله ابوالعباس، احمدبن المستکفی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن المستنصر، مکنی به ابوالعباس. نام دو پسر مستنصر خلیفهء عباسی که یکی ملقب بامیرکبیر و دیگر امیر اوسط است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مستنصربن ظاهربن الحاکم بن العزیزبن المعزبن القائم بن المهدی عبیدالله، مکنی به ابوالقاسم و ملقب بمستعلی (469 - 495 ه .ق .). رجوع به مستعلی ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسعود زَنتری. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مستنصر حفصی، ابوالعباس بن ابی عبدالله یکی از امرای بنی حفس تونس. جلوس وی در 772 ه .ق . بود. و او امیری عاقل و شجاع بود و مجدِّدِ شوکت و دولت بنوحفص میباشد، او اطراف مملکت را تحت انضباط و انقیاد درآورد و در تلمسان...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسرور. وی بخلافت مقتدر در سال 307 ه .ق . بر جامع الاصفهان الیهودیه بسیاری بیفزود. (مجمل التواریخ و القصص ص 524).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسرور بغدادی، مکنی به ابونصر. او راست: المفید فی علم القراآت العشره. وفات به سال 442 ه .ق .
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسروق. رجوع به احمدبن محمد بن مسروق و ج 2 نامهء دانشوران ج 2 ص 397 و صفه الصفوه ج 4 ص 104 و روضات ص 59 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسعود، ابوالفضل ترکستانی. شیخ حنفیه بعراق و مدرس مسند ابوحنیفه. وفات 610 ه .ق .
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسعودبن حسن بن ابی نمی، از خاندان شرفای مکه. شاعر و ادیب. او امام یمن محمد بن القاسم و سلطان مرادخان عثمانی را مدح گفت و خواست بمساعدت آنان بامارت حجاز نائل گردد ولی میسر او نگشت. وفات او به سال 1041 ه .ق . بود...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مسعود خزرجی قرطبی انصاری، مکنی به ابوالعباس. متوفی بسال 601 ه .ق . او راست: تقریب الطالب فی الاصول و کتاب الاختیار فی علم الاخبار و کتاب القوانین فی اصول الدین.