جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود. او راست: اختصار عین الحقائق عثمان بن علی زیلعی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود، مکنی به ابوالفضل. مافروخی در محاسن خود (ص 33) ذکر او در زمرهء متقدمین اهل ادب اصفهان آورده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود سیواسی، ملقب بشهاب الدین. متوفی به سال 803 ه .ق . او راست: عیون التفاسیر للفضلاء و السماسیر. رساله النجاه من شر الصفاه [ ای الذمیمه ]. شرح مصباح مطرزی. شرح فرائض. سجاوندی محمد بن محمد عبدالرشید.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود شمعی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود، مشهور بقاضی زاده. ادیب و متکلمی ماهر در فنون حکمت و ریاضی. او راست تعلیقاتی لطیفه بر تفسیر قاضی و بر الهیات شرح تجرید و بر شرح حکمه العین و بر رسالهء اثبات واجب محقق دوّانی و غیر آن و از تعالیق او فاضل باغنوی...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمد بن ابی بکر صابونی بخاری حنفی، مکنی به ابوبکر و ملقب به ابوالمحامد نورالدین. او راست: کفایه فی الهدایه در علم کلام. ملخص کفایه. وفات وی به سال 580 ه .ق . بوده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمودبن علی بن ابیطالب، ملقب بشهاب الدین. او راست: فرائض شهاب الدین.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود ادیب، ملقب بشمس الدین. او راست: شرح عمده المفید و عده المجید فی معرفه لفظ التجوید علی بن محمد سخاوی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود اصم. رجوع به احمدبن محمود قرامانی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود برسوی، معروف به ابن اخ منلا عربشاه. او راست: حاشیه بر شرح مفتاح سعدالدین.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود ثقفی، مکنی به ابوطاهر. محدث اصفهانی. وفات455 ه .ق .
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود جندی، ملقب به شیخ الامام. او راست: المقالید. عقودالجواهر فی علم التصریف.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود سمرقندی، معروف بخشاب و ملقب برضی الدین. او راست: نفائس الکلام و عرائس الاقلام در انشاء فارسی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود عمر خجندی، ملقب بتاج الدین. او راست: الاقلید، شرح مفصل زمخشری.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود العمودی الهمدانی، مکنی به ابوعبدالله. رجوع به احمدبن محمد عمودی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود قرامانی اصم (شیخ...). متوفی به سال 971 ه .ق . او راست: لطائف نامه بترکی. تفسیرالتفسیر و آن حاشیه ای بر تفسیر بیضاوی است. متممِ صحائف فی التفسیر محمد سمرقندی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود مفتی. رجوع به احمدبن محمود مشهور بقاضی زاده و قاضی زاده شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن محمود ونکروذه، مکنی به ابوالفضل. ذکر او در محاسن اصفهان مافروخی در زمرهء شعرای فارسی اصفهان آمده. رجوع بمحاسن اصفهان مصحح آقا سید جلال طهرانی ص 33 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن مختار ابومبشر. ادیبی است از مردم اسکندریه و آن قریه ای است بر کنار دجله نزدیک واسط.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) المدبر، والی مصر. رجوع به نخبه الدهر دمشقی ص 109 س 12 شود.