جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسماعیل: (تعداد کل: 583)
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن خلیل. ابن الجوزی در مناقب الامام احمدبن حنبل بوسایطی از او آرد که میگفت: لو کان احمدبن حنبل فی بنی اسرائیل لکان آیه. (مناقب احمدبن حنبل چ مصر صص 135-136).
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن خلیل مکنی به ابوجعفر. محدث است.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن خلیل مکنی به ابوعبدالله کوفی. محدث است.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن داودبن وردان بزاز مصری. وی از ابوطالب عبدالله بن صلت بوسایطی از رسول (ص) روایت کرده که آن حضرت فرمود: من ولی عشرهً من المسلمین فلم یعدل بینهم جاء یوم القیامه و یداه و رجلاه و رأسه فی مثل نقب الفأس. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص...
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن داود الحوری. ابن الجوزی در فصل «ذکر جماعه من کبارالذین اجابوا فی المحنه» او را یاد کرده است. (مناقب احمدبن حنبل چ مصر ص386). و رجوع به ضحی الاسلام تألیف احمد امین ج 3 ص 170 شود.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن دراس مکنی به ابودراس. محدث است.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن دینار کوفی. شیخ طوسی در فهرست و ابن شهرآشوب در معالم العلماء و نجاشی در رجال خود او را یاد کرده و کتابی بدو نسبت داده اند و ابراهیم بن سلیمان از وی روایت کند. علمای رجال متأخر او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقال ج 1...
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن ذوّادبن علیه. محدث است و ابوکریب از او روایت کند.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن ذی النون ملقب بظافر. رجوع به ظافر و فهرست حلل السندسیه ج 2 شود.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن ذی النون. چون اتابک نورالدین و ذوالنون دانشمندی به اندک زمانی درگذشتند، قلج ارسلان باز آن بلاد در تصرف آورد و امراء دانشمندیّه را بفریفت تا اسماعیل بن ذوالنون را هلاک کردند و آن ملک تمام با قلیج ارسلان افتاد و عرصهء ملک او اتساع یافت. (تاریخ...
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن رافع مکنی به ابورافع. محدث است.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن رافع مدنی. شیخ طوسی در رجال خود او را در عداد اصحاب سجاد (ع) شمرده. (تنقیح المقال ج 1 ص 133)
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن رجاء. محدث است. ابن قتیبه بوسائطی از اعمش نقل کند که گفت: کان اسماعیل بن رجاء یجمع صبیان الکتاب فیحدثهم کی لاینسی حدیثه. (عیون الاخبار چ قاهره جزء خامس ص134).
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن رجاء الزبیدی مکنی به ابواسحاق. محدث است.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن رزین بن عثمان خزاعی مکنی به ابوالقاسم. وی پسر برادر دعبل شاعر خزاعی است و در واسط منزل داشت. ابن غضائری در کتاب الضعفاء گوید: مردی کذاب و حدیث ساز بود و از پدر خود از امام رضا (ع) روایت میکرد و مصنفاتی داشت. (تنقیح المقال ج...
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن رشید. ابن ابی اصیبعه بوسایطی از او روایت کند. (عیون الانباء ج 1 ص 261).
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن ریاح بن عبیدهء سلمی کوفی. آقا باقر بهبهانی در تعلیقهء رجالیه و علامهء حلّی در توضیح الاشتباه رباح را از مادهء «ربح» آورده اند ولی فیروزآبادی در قاموس و نیز مؤلف تاج العروس او را در مادهء «روح» یاد کرده اند و در تقریب ابن حجر نیز...
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن زکریا. ابن قتیبه بوسائطی از او نقل کند. (عیون الاخبار جزء هفتم ص 3).
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن زکریا الخلقانی مکنی به ابوزیاد. محدث است.
اسماعیل
[اِ] (اِخ) ابن زیاد. از مشایخ شیعه و راوی فقه از ائمه. (ابن الندیم).