جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسحاق: (تعداد کل: 403)
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن رباط بجلی. نجاشی در ترجمهء حسن بن رباط گوید: حسن از ابوعبدالله روایت کند و برادرانش یونس و اسحاق و عبدالله میباشند. کشی گوید: فرزندان رباط چهارند: حسن و حسین و علی و یونس و هر چهار از اصحاب صادق (ع) باشند، و فرزندان ایشان همه از...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الربیع مکنی به ابواسماعیل. تابعی است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الربیع مکنی به ابوحمزه. تابعی است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الرشید. وی فرزند هارون الرشید خلیفهء عباسی بود و مادر او خبث نام داشت. (عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج5 ص 396).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن الزیات. رجوع به اسحاق بن حسن القرطبی... شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سعد القطربلی. جهشیاری در کتاب الوزراء و الکتاب از او نقل کند. (کتاب الورزاء و الکتاب چ 1 مصر 1357 ه . ق. ص 143، 170، 212).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سعید. ذکر او در الموشح مرزبانی چ قاهره 1343 ه . ق. ص240 آمده است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سعید. یکی از اخترشناسان و از اعراب اندلس یهودی المذهب و سرحلقهء هیأت منجمینی میباشد که بنام آلفونس عاشر پادشاه قسطیله و لیون «ازیاج آلفونسیه» را بوجود آورده اند. و او در مائهء هفتم هجری میزیسته است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سعید القُرَشی. از اولاد سعیدبن العاص. ابن قتیبه گوید: زیدبن اخزم بنقل از ابوداود بنقل از اسحاق بن سعید القرشی بنقل از پدر خویش از ابن عباس از رسول (ص) آرد که فرمود: «اعرفوا انسابکم تصلوا ارحامکم فانه لاقرب بالرحم اذا قطعت و ان کانت قریبه ولا...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلمهء فارسی کاتب. و از کتب اوست: کتاب فضل العجم علی العرب. و رسائلی نیز داشته است. (ابن الندیم).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلیمان. محدث است و ابن قتیبه از او روایت کند. (عیون الاخبار ج2 ص 246 و 306). و رجوع به الحلل السندسیه ج 1 ص 355 و المصاحف سجستانی چ بریل ص172 و 175 و 180 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباسی هاشمی. یکی از منسوبین خاندان بنی عباس. وی در عهد هارون الرشید بسال 177 ه . ق. والی مصر بود ولی چون با مردم سوءرفتار داشت و مالیات گزاف می طلبید بدانجا شورشی ایجاد شد و بدین سبب پس از...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلیمان الاسرائیلی مکنی به ابویعقوب و مشهور به اسرائیلی. وی طبیب و فاضل و بلیغ و عالم و مشهور به حذاقت و معرفت و نیکوتصنیف و عالی همت بود و از مردم مصر است و در آغاز امر کحالت میورزید و سپس در قیروان ساکن شد و...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلیمان رازی مکنی به ابویحیی. محدث است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلیمان هاشمی. یکی از علمای نجوم و احکام. او راست کتابی در تحاویل سنین عالم.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سلیمان هاشمی. رجوع به اسحاق بن سلیمان بن علی... شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سمن. در تاریخ سیستان ذکر او آمده است. (تاریخ سیستان چ بهار ص170).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سورین. وی معاصر برامکه بود. جهشیاری نام او برده است. (کتاب الورزاء و الکتاب چ مصر 1357 ه . ق. ص 183).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سُوید. ابن قتیبه از او روایت آرد. (عیون الاخبار چ مصر ج 1 ص 328 و ج 2 ص 357).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن سُوید العَدَوی. جاحظ بنقل از ابوعثمان بنقل از اصمعی قطعه ای که معتمربن سلیمان در حق او گفته، آورده است. (البیان و التبیین ج 1 ص 35). و او راست:
فی رداء النبی اقوی دلیل
ثم فی العقب و العصا و القضیب.
(البیان و التبیین ج 3 ص 82).
فی رداء النبی اقوی دلیل
ثم فی العقب و العصا و القضیب.
(البیان و التبیین ج 3 ص 82).