جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوالقاسم: (تعداد کل: 535)
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسکافی. رجوع به علی بن محمد اسکافی نیشابوری... و رجوع به اسکافی... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسکافی. صاحب چهارمقاله گوید: اسکافی دبیری بود از جملهء دبیران آل سامان رحمهم الله. و آن صناعت نیکو آموخته بود و بر شواهق نیکو رفتی و از مضایق نیکو بیرون آمدی و در دیوان رسالت نوح بن منصور محرری کردی. مگر قدر او نشناختند و بقدر...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن اسحاق بن ابراهیم. او یکی از خوشنویسان و عارفین بفن خط بود و پدرش اسحاق معلم مقتدر خلیفه است که او نیز در خط بعهد خویش بی نظیر است. (ابن الندیم).
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن احمد سمرقندی. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن حسن بن عبدالله بیهقی. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن حسن بن علی غازی بیهقی. شمس الائمه. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن حسین بیهقی حنفی. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن عباد معروف بصاحب. رجوع به صاحب بن عباد... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن محمد. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن محمد بن فضل بن علی اصفهانی. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اسماعیل بن محمد طلحی اصفهانی. رجوع به اسماعیل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اشقر. رجوع به اشقر... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اصبغ بن محمد بن سمج غرناطی. مهندس. رجوع به اصبغ... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) اصبغ نباته الحنظلی الکوفی. تابعی است.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) امام الدین رافعی بن ابوسعید رافعی قزوینی مشهور به بابویه. او در 633 ه . ق. بقزوین درگذشته است و مولف شرح صغیر و کبیر اوست. و قطعهء ذیل به پدر و پسر هر دو نسبت شده است:
طلب کردن علم از آن است فرض
که بی علم...
طلب کردن علم از آن است فرض
که بی علم...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) انصاری. او راست: شرح ارشاد نووی.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) انطاکی. او راست: تفسیر تمام اصول هندسهء اقلیدس. (تاریخ الحکماء قفطی ص 64 س 18).
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) انماطی. رجوع به عثمان بن سعید بشار احول فقیه شافعی شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) انوجوربن اخشید. دومین از سلاطین بنی اخشید به مصر. رجوع به انوجور... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) بابربن بایسنقر. رجوع به بابر... شود.