جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عیسی العکلی. ذکر او در کتاب الموشح ابوعبیدالله محمد بن عمران مرزبانی ص42 و 364 آمده است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عیسی کاتب. بعربی شعر می گفته و او مقل است. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عیسی الکرخی. ابوعبیدالله محمد بن عمران المرزبانی در الموشح از وی روایت کرده است. (الموشح چ مصر ص369).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عیسی اللؤلؤی. او راست: کتاب وقف التام. (ابن الندیم).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عیسی مرشدی. ادیب و فاضل مکی. سید علیخان در سلافهء ترجمهء او آروده است: وی در مکه بزمان شریف احمدبن عبدالمطلب منصب قضا داشت و چندی مورد غضب شریف واقع شده محبوس و مقید بود سپس آزاد گردید و قصاید و اشعار نیکو از او نقل...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن غالب مکنی به ابوالولید. و مشهور به ابن زیدون. رجوع به ابن زیدون ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الغضائری. رجوع به ابن غضائری و رجوع به روضات الجنات ص13 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن غلام اللهبن احمد الحاسب الکوفی الریشی الموقت بجامع الملک المؤید، ملقب به شهاب الدین. وی زیج ابن شاطر را تصحیح و به نزهه الناظر فی تصحیح اصول ابن الشاطر تسمیه کرده است، و بعد همین اثر را مختصر کرده و اللمعه فی حل الکواکب السبعه نامیده...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن غلبون مکنی به ابوعبدالله خولانی. محدثی صالح و خیر و اصل او از قرطبه است سپس از آنجا باشبیلیه رفته است و وفات وی به سال 508 ه . ق. است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن غمار مهدوی، مکنی به ابوالعباس. او راست: هدایه فی القراءه. وفات وی به سال 430 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فارس بن زکریا اللغوی. ابن جوزی گوید احمدبن زکریا ابن فارس به سال سیصد و شصت و نه درگذشت، و دو روز پیش از مرگ این قطعه بگفت:
یارب ان ذنوبی قد احطت بها
علما و بی و باعلانی و اسراری
انا الموحد لکنی المقربها
فهب ذنوبی لتوحیدی و اقراری.
یاقوت...
یارب ان ذنوبی قد احطت بها
علما و بی و باعلانی و اسراری
انا الموحد لکنی المقربها
فهب ذنوبی لتوحیدی و اقراری.
یاقوت...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فرات بن خالد ضبی. مکنی به ابومسعود رازی. از اعلام محدثین. مصنف مسند و تفسیر. رجوع به ابومسعود احمد ... شود. وفات وی را به سال 258 ه . ق. نیز نوشته اند.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فرات رازی. رجوع به احمدبن فرات بن خالد ... و رجوع به ابومسعود احمد ... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الفرج المعروف بالحجازی. مکنی به ابوعتبه. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فرح اشبیلی، امام محدث. وی از عزالدین بن عبدالسلام فقه فرا گرفت و در جامع دمشق حلقهء درس داشت. رجوع به ابن فرح شود. و او راست: شرح اربعین نووی.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فضل. خوندمیر در حبیب السیر (ج1 ص319) آرد: محمد بن طاهر چون پدرش وفات یافت بمقتضاء حکم و اشارت مستعین در بلاد خراسان فرمانفرما شد .... و در ایام دولت او یعقوب بن لیث صفار در ولایت سیستان قوی شده لشکر بهرات کشید و عامل محمد...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الفضل بن شبابه الکاتب الهمذانی النحوی. مکنی به ابوالصقر و ملقب به ساسی دویر. وفات او به سال 350 ه . ق. بود. و او از ابراهیم بن الحسین دیزیل و ابوخلیفه الفضل بن الخباب الجمحی و ابوالقاسم عبدالله بن محمد بن عبدالعزیز البغوی و ابوسعید...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فضل بن عبدالرحمن السامری. در زمان المستکفی بالله و بروزگار المطیع لله نیز روزی چند بسرانجام مهام وزارت اشتغال داشت. (دستورالوزراء ص82 و حبط ج1 ص305).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن الفضل بن محمد بن احمدبن محمد بن جعفرالباطرقانی المقری. وفات او ببیست و دوم صفر 460 ه . ق. به اصفهان بود. سمعانی گوید: او مقرئی فاضل و متحدثی کثیرالحدیث بود و حدیث بسیار نوشت و نیکوخط و دقیق الخط بود. قرآن را نزد جماعتی از...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن فضل الله، حاکم اردبیل، که پدر در مکتوبی که بدو نوشته توصیه کرده است که در معاملهء خود با مردم چنان کند که شیخ صفی الدین اردبیلی (650 - 735 ه . ق.) از او راضی و شاکر باشد. رجوع بتاریخ مغول تألیف آقای اقبال شود....