جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوالفضل: (تعداد کل: 221)
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) بکربن محمد بن علی زرنجری بخاری. از شیوخ سمعانی صاحب کتاب الانساب است.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) بلعمی. محمد بن عبدالله بن محمد بن عبدالرحمن بن عبدالله بن عیسی بن رجاءبن معبدبن علوان. وزیر اسماعیل بن احمد (279 - 295 ه . ق.) و اوایل سلطنت نصربن احمد. سمعانی در انساب گوید: ابن ماکولا گفت آنگاه که مسلمه بن عبدالملک داخل روم شد...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) بیهقی. الشیخ ابوالفضل محمد بن الحسین الکاتب البیهقی. ابوالحسن علی بن زید بیهقی در صص 178 - 175 گوید: او دبیر سلطان محمود بود به نیابت ابونصربن مشگان و دبیر سلطان محمد بن محمود بود و دبیر سلطان مسعود آنگاه دبیر سلطان مودود آنگاه دبیر سلطان...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) تاج الدین. رجوع به تاج الدین ابوالفضل بن بهاءالدوله خلف بن ابوالفضل... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) تاج الدین بن طاهر. از پادشاهان سیستان که بزمان سلاجقه نیم استقلالی داشتند. او با سلطان سنجر در محاربهء غزان اسیر شد و سپس رهائی یافت و بسیستان بازگشت و تا گاه مرگ فرمان راند. اخلاف وی نیز تا زمان سلطهء مغول در سیستان همین سمت...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) ثوبان بن ابراهیم. رجوع به ذوالنون مصری شود. و بعضی کنیت او را ابوالفیض گفته اند.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفر. او راست: کتاب الاشعار المنتخبات من اقوال الشعراء الاسلامیین. (ابن الندیم).
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن ثعلب ادفوی شافعی. رجوع به جعفر... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن شمس الخلافه. رجوع به ابن شمس الخلافه شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن علی. رجوع به جعفربن علی... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن فرات. رجوع به ابن حنزابه شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن محمد بن حسین المحدث بن حسین بن حسن بن علی بن عمر الاشرف بن الامام زین العابدین. و او ملقب به سید ابیض، الثائر بالله علوی است. وی بروزگار ابوالفضل اسفهبد محمد بن شهریاربن جمشید رستمداری از گیلان خروج و بعضی از حدود آن ولایت...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن محمود اسکافی. وزیر معتز خلیفهء عباسی. صاحب تجارب السلف گوید: او علم و ادبی نداشت اما مردی کریم بود و دلها را بکرم صید میکرد. و کرم معایب او را می پوشانید. اما معتز او را کاره شد و ترکان بعضی او را می خواستند...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن مکتفی بالله. رجوع به جعفر... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن موسی بن الحداد. رجوع به جعفر... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفربن یحیی بن خالدبن برمک. رجوع به جعفر ... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفر، متوکل علی الله. رجوع به متوکل... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جعفر المقتدربن معتضدبالله عباسی. رجوع به مقتدر...شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) جمحی. رجوع به ابوالمظفر جمحی شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) حاجب. آنگاه که ابوابراهیم اسماعیل بن نوح ملقب بمنتصر بحدود نسا رسید و ابونصر حاجب بهواء دولت و نصرت لوای او برخاست و مردم نسا بدین امر تن درندادند نامه ای به خوارزمشاه فرستادند و مدد خواستند و او ابوالفضل حاجب را بیاری آنان فرستاد و...