جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عاصم. رجوع به احمد انطاکی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عالمه. رجوع به احمدبن ابی الفضل اسعد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عامر مکنی به ابوحامد مروالروذی. فقیه شافعی شاگرد ابواسحاق مروزی و او صاحب تصانیفی بوده از جمله: کتاب جامع الکبیر و شرح مختصر مزنی. و اهل بصره از او فقه آموختند. وفات وی به سال 362 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عامری یمنی شافعی ملقب بشهاب الدین متوفی به سال 721 ه . ق. او راست: شرح تنبیه ابواسحاق شیرازی. (کشف الظنون).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عباس بن حَمّه. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عباس بن رَحی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عباس بن عمر القرطی [ القرطبی؟ ].
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن العباس مکنی به ابوطاهر و ملقب به موفق الدین، معروف به ابن برخش. از مردم واسط و از جملهء فضلاء و اجلهء اطبا است و در سلک حذاق این طبقه منظوم است. فنون صنایع طبیه را نیکو دانستی و در علوم ادبیه و نظم و نثر...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدان شیرازی مکنی به ابوبکر صیرفی. محدث است و به سال 388 ه . ق. درگذشت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالاول عبدی قزوینی. وی بر شرح فرائض سید شریف جرجانی حاشیه ای نوشته و بر امور عامهء شرح مواقف نیز حاشیه ای دارد. و از این کتاب در سال 954 ه . ق. فراغت یافته است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالباقی بن حسن بن محمد بن عبدالله بن حسن بن محمد بن عبدالله بن طوق الربعی. در تاج العروس (مادهء خ ی ر) آمده: «و خیران بالقدس منها احمدبن عبدالباقی الربعی و ابونصربن طوق» هکذا فی سائر اصول القاموس و الصواب انهما واحد ففی تاریخ الخطیب...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالجلیل تدمری مکنی به ابوالعباس. او راست: توطئه فی النحو و شرح ابیات جمل زجاجی و شرحی بر فصیح فی اللغه ثعلب. وفات به سال 555 ه . ق.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالجلیل سنجری. او راست: احکام تحاویل سنی العالم و رساله ای در اسطرلاب.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالحق سنباطی مصری ملقب به شهاب الدین و مشهور به احمدبک. وی نقایهء جلال الدین سیوطی را که مشتمل بر چهارده فن است نظم کرده و چهار فن نیز بر آن افزوده که جمعاً بالغ بر هیجده علم شده است و آن را به نام «روضه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالحلیم بن تیمیهء حنبلی ملقب بشیخ تقی الدین. وفات وی بسال 738 ه . ق. بود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالخالق شنکاتی. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالخفاف سرخسی. او راست: یواقیت.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالدائم مقدسی. ملقب به زین الدین. از فقهاء مائهء هفتم هجرت و مشاهیر حنابلهء ارض شام. وی شصت سال علم حدیث گفت و در ترویج سنت رسول صلی اللهعلیه وآله بگذرانید. خطابت بلدهء کفر بطنا با وی تفویض شد خطبه های بسیار که در آن منصب...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدربه مکنی به ابوعصمه. محدث است.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ابن عبدالرحمان معروف به ابن استاد قدرومی تلمسانی مکنی به ابوجعفر. او راست: کفایه العمل.