جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسکندر: (تعداد کل: 52)
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) چهارم. رجوع به اسکندربن اسکندر شود.
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) دوم. پادشاه مقدونیه. پس از آمین تاس سوم پسر او اسکندر دوم جانشین او شد و خواست سیاست تعرض نسبت باهالی تسالی اختیار کند، ولی تبی ها از آنها حمایت کرده با قشونی وارد مقدونیه گردیدند. در این احوال جنگ داخلی در این مملکت درگرفت. توضیح...
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) دوّم، بطلمیوس دوازدهم، از بطالسهء مصر (جلوس 80 ق.م.). (ایران باستان ج3 ص2185).
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) ذوالقرنین. رجوع به ذوالقرنین و اسکندر مقدونی شود.
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) رستمداری، جلال الدوله بن تاج الدوله زیاربن کیخسروبن اسپندار [ ظ: استندار ] شهراکیم بن نام آوربن بی ستون(1). خوندمیر گوید: وی پس از فوت پدر (734 ه . ق.) تاج اقبال بر سر نهاد، ولایت آمل و رستاق را ببرادر خود فخرالدوله شاه غازی عنایت...
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) (سد...) سدّ یأجوج و مأجوج. مؤلف مجمل التواریخ والقصص آرد: جایگاه آن ورای شهرهای خزرانست نزدیک مشرق الصیف، چنانک در شکل عالم ظاهر کرده شده است. و میان آن جایگاه و خزر هفتاد و دو روزه راه است و از سلام الترجمان روایت است که امیرالمؤمنین...
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) سوّم. رجوع باسکندر مقدونی شود.
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) (شاه...) والی کشمیر در زمان امیرتیمور گورکان. چون تیمور از کنارآب عزیمت جانب سمرقند کرد و بنواحی قریهء مایله رسید در آن مرحله ایلچی شاه اسکندر والی کشمیر به پایهء سریر سلطنت مصیر رسیدند و اظهار اطاعت و خدمتگذاری کرده نوازش یافتند. (حبیب السیر جزو 3...
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) (شاه...) یکی از ملوک هند که مهراج شادان وزیر او بود، و از این وزیر دیوانی در دست است. رجوع بفهرست کتابخانهء مدرسهء عالی سپهسالار ج2 ص615 شود.
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) کبیر. رجوع به اسکندر مقدونی شود.
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) گُجَسْتَک یا ملعون. لقبی است که ایرانیان به اسکندر مقدونی داده اند لکن پس از اسلام، آنگاه که بغلط مفسرین لقب ذوالقرنین کورش بزرگ را به اسکندر دادند، در ادبیات ایران ناگزیر او را چون پیامبر می نمودند و صفاتی را که قرآن کریم بکورش میدهد...
اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) لَن سِسْت. رجوع به اسکندربن اروپ شود.