جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوالفضل: (تعداد کل: 221)
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن سلیمان بن وهب بن سعید کاتب. یاقوت گوید: پدر او ابوایوب سلیمان بن وهب وزیر و عم او حسن بن وهب معروف و مشهور و در این کتاب (معجم الادباء) ذکر آن دو آمده است و نسب این خاندان را در ترجمهء حسن بن وهب...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن سلیمان بن وهب کاتب. رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن عبدالسیّدبن علی. معروف به ابن اشقر نحوی. از مردم قطیعهء باب الازج بغداد. ابوعبدبن الدبیثی در ذیل خود بر تاریخ سمعانی ذکر او آورده است و گوید: وی ادیبی فاضل بود و تلمذ ابی زکریا یحیی بن علی خطیب تبریزی میکرد تا زمانی که در...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن علی بن حجر عسقلانی. رجوع به ابن حجر و رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن علی صفاری خوارزمی. یاقوت از محمد بن ارسلان آرد که احمدبن علی یکی از فضلاء خوارزم و از بلغاء کتّاب آن ناحیت بود. صاحب اشعاری انیق و لطیف و رسائلی دلنشین و خفیف است و رسائل او را ابوحفص عمر بن حسن بن مظفر ادیبی...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن کمال الدین ابی الفتح موسی بن الشیخ رضی الدین ابی الفضل یونس اربلی موصلی فقیه شافعی. ملقب بشرف الدین مدرس مدرسهء ملک المعظم مظفرالدین بن زین الدین صاحب اربل. و مدرس قاهریهء موصل. شارح کتاب التنبیه در فقه و صاحب مختصر کبیر و مختصر صغیر...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن محمد بن احمدبن ابراهیم میدانی نیشابوری ادیب. ابن خلکان گوید: او ادیبی فاضل و عارف بلغت و از خصیصین ابوالحسن واحدی صاحب تفسیر بود و سپس نزد دانشمندان دیگر بتکمیل دانش خویش پرداخت و در فن عربیّت خصوصاً در لغت و امثال عرب استاد شد...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن محمد بن عبدالله بن یوسف. رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن محمد بن کوجمیشنی سمرقندی. او راست اجزائی در حدیث و از جمله کتاب الابدال.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن محمد برلسی فاسی. رجوع به احمد... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن محمد دینوری. رجوع به احمدبن محمد... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) احمدبن محمد صخری خوارزمی. رجوع به احمدبن محمد... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) اربلی. رجوع به ابوالفضل احمدبن کمال الدین... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) اسعدبن محمد بن البراوستانی القمی. وی وزیر برکیارق بن ملکشاه و بر برکیارق غالب و مسلط بود و عساکر برکیارق وی را سبب تنگی و عسرت معیشت خویش می شمردند. و از آن رو بر ملکشاه بشوریدند و تن وزیر از شاه بخواستند و او با...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) اسفهبد. شهریاربن شروین. رجوع به شهریار... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) اسماعیل بن علی بن سعدان. رجوع به اسماعیل بن علی... شود.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) اسماعیل جنزوی (گنجوی) از مردم جنزه قریه ای باصفهان یا شهری به ارّان میان شروان و آذربایجان. و صاحب تاج العروس گوید: در نسبت او جنزی نیز آمده است و اصح آن است که وی منسوب به گنجهء ارّان است. و او شروطی بود به دمشق...
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) بُتانی. فقیهی زاهد. از قریهء بُتان از مضافات طُریثیث (ترشیز، ترشیش).
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) بحربن کثیر السقاء. محدث است.
ابوالفضل
[اَ بُلْ فَ] (اِخ) بستی. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231 شود.