جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوالقاسم: (تعداد کل: 535)
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مقتدی. خلیفهء عباسی. رجوع به مقتدی، عبدالله بن ذخیره الدین ابی العباس احمد... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مقری. جعفربن احمدبن محمد بن احمد نیشابوری. یکی از شیوخ اهل طریقت. موطن و مدفن وی نیشابور است. و وفات او به 378 ه . ق. بود. رجوع به جعفر... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مقسم. مولی بن عباس. تابعی است.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) ملک الافضل شاهنشاه. وزیر مستنصر فاطمی. رجوع به ملک الافضل... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) منصور. یکی از ائمهء زیدیه از نسل ائمهء رسیه از فرزندان یوسف داعی نبیرهء یحیی الهادی الی الحق که در حدود سال 1000 ه . ق. تا 1029 ه . ق. در من فرمان راند و او مؤسس سلسله ای است که هم اکنون بدآنجا حکومت...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) منصوربن ابی الحسین محمد بن ابی منصور کثیربن احمد. مولد او هرات و جد وی احمد از مردم قاین است و ظاهراً ابی الحسین کثیر پدر ابوالقاسم وزیر سامانیان بود و اصمعی شاعر در مدح او گوید:
صدرالوزاره انت غیر کثیر
لابی الحسین محمد بن کثیر.
و ابوالعباس محمد...
صدرالوزاره انت غیر کثیر
لابی الحسین محمد بن کثیر.
و ابوالعباس محمد...
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) منصوربن عمر کرخی. رجوع به منصور... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) منصور یا احمد یا حسن فردوسی. رجوع به فردوسی... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) منصور قباری زاهد اسکندرانی. رجوع به منصور... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مؤتمن الدوله علی. وزیر مقتفی. رجوع به علی مؤتمن... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مؤدّب. بیت ذیل از این شاعر در لغت نامهء اسدی آمده است:
شرم بیک سو نه ای عاشقا
خیز و بدان گیسو اندر بشل.
شرم بیک سو نه ای عاشقا
خیز و بدان گیسو اندر بشل.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) موسوی خونساری. جدّ مؤلف روضات الجنات. رجوع به ابوالقاسم جعفر... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مولی ابی بکر الصدیق بن ابی قحافه. صحابیست و او فتح خیبر را دریافته است.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) مهرانی. ظاهراً شاعری باستانی است. و از او در لغت نامهء اسدی بیت ذیل آمده است:
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربی میبری
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ای تن ار تو کارد باشی گوشت فربی میبری
چون شوی چون داسگاله خود نبری جز پیاز.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) میرزا بابر. رجوع به بابر (میرزا...) مکنی به ابی القاسم... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) ناصربن احمدبن بکر خوی. رجوع به ناصر... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) ناصربن علی درگزینی انس آبادی. رجوع به ناصر... شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) ناصرالدین (سید...). رجوع به ناصرالدین ابوالقاسم (سید...) شود.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) ناصرالدین شاه قاجار. رضاقلیخان لله باشی هدایت در صفحهء آخر روضه الصفا بناصرالدین شاه این کنیت را داده است، و من وجه و مأخذ آن نیافتم.
ابوالقاسم
[اَ بُلْ سِ] (اِخ) ناصرالملک همدانی نایب السلطنهء سلطان احمدشاه قاجار. رجوع به ناصرالملک ابوالقاسم... شود.