جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) (محمد...) ابن محمدعلی استرآبادی. رجوع به حسن استرآبادی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد قاضی زاده باطومی. رجوع به حسن توفیقی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد قاینی. رجوع به حسن قاینی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد قرطبی صفدی. پدرش خطیب صفد بود و پسر، نائب پدر میشد. شافعی اشعری و شاعر و خوش نویس بود و در رمضان 723 ه . ق. درگذشت. شعر او در دررالکامنه (ج2 صص44-45) آمده است.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدکاظم اصفهانی. رجوع به حسن ورنوسفادرانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد مصری. رجوع به حسن عطار شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد میکال. رجوع به حسنک میکال شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد نظامی. رجوع به نظامی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد نهاوندی. رجوع به حسن نهاوندی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد واعظ شیعی. رجوع به حسن دیلمی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدولی. رجوع به حسن ارومی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمود عدنی. شاعر است. احوال و شعر او در دررالکامنه (ج2 ص45) آمده است.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمود مقدسی. رجوع به حسن لدی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مرتضی بن احمد. رجوع به حسن یزدی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مرتضی کاظمی. رجوع به حسن اسدی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مسعود مغربی ابوالوفاء. رجوع به حسن یوسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مسلم مسلمی مصری. از مجاهدان ضد فرنگ در مغرب بود و برای او و پدرش کرامات نقل کنند و در 764 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 ص46).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مصطفی بغدادی. رجوع به نقشبندی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مطهربن محمد یمنی. رجوع به حسن جرموزی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن مظفر نیشابوری. رجوع به حسن نیشابوری شود.