جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بن هبه الله، معروف به قطنبه، شاعر هزال و هجاء بود. صاحب دررالکامنه (ج2 ص43) داستانها از وی آرد.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بن منزول مکنی به ابوعلی مازنی. او راست: تحفه الملوک که در 1155 ه . ق. نگاشته و خود آن را شرح کرده است. (هدیه العارفین ج1 ص298).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بن هارون. رجوع به حسن مهلبی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی بن علیم. رجوع به حسن بطلیموسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی بن حسن بن جعفربن عبیدلله حسینی، مکنی به ابومحمد بغدادی معروف به ابن اخی طاهر. از سادات شیعهء امامی است که در 358 ه . ق. درگذشته است. او راست: «الغیبه» و «المثالب». (هدیه العارفین ج1 ص270) (ذریعه ج2 ص285 و ج4 ص508).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد اصفهانی. رجوع به حسن تاجا شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدباقر. رجوع به حسن مدرس شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدباقربن عبدالمطلب. رجوع به حسن عریضی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بشتاکی بدرالدین ابومحمد حنفی. مفتی در دارالعدل حلب بود و در 772 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 ص44).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدجعفر استرآبادی. رجوع به حسن شریعتمدار شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدحافظ. رجوع به حسن حلوانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدحسین نائنی. رجوع به حسن نیستانکی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد حلال. رجوع به حسن حلوانی حلال شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) محمد حسینی. رجوع به حسن غزنوی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد بن حنفیه بن علی بن ابی طالب. تابعی است و نخستین کس است که از ارجاء سخن گفته و مرجئه از وی گرفته اند و در سال 100 ه . ق. درگذشت. (زرکلی چ1 ص238).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمد سنجری. رجوع به حسن علامی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدشاه بن علاءالدین علی. رجوع به حسن چلبی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدصالح کبه. رجوع به حسن کبه شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدعلی. رجوع به حسن یزدی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن محمدعلی بن حسین. رجوع به حسن کجائی شود.