جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوعبدالله: (تعداد کل: 918)
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عکرمه مولی بن عباس. رجوع به ابوعبدالله عکرمه بن عبدالله بربری شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عماد کاتب. محمد بن محمد بن حامد. رجوع به عماد کاتب اصفهانی شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمار. مولی بنی هاشم. تابعی است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمروبن ایوب البزاز. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمروبن سفیان السلمی. رجوع به عمرو... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمروبن العاص السهمی. صحابی است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) (شیخ...) رجوع به عمروبن عثمان شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمروبن مره الحملی. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمروبن میمون الاودی. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عمروبن میمون بن مهران. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عیاش بن ابی ربیعه. صحابی است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) عیاش جشمی. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) غر. محمد بن منصوربن جمیل. رجوع به محمد... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) غندر، محمد بن جعفر. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) فدائی. یکی از پیروان اسمعیلیه. او در جمادی الاولی 528 ه . ق. رئیس اصفهانی سید دولتشاه علوی را بکشت.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) الفراء. او از سالم و از او دراوردی روایت کند.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) فرات القزاز. از روات حدیث است.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) فرالاوی. محمد بن موسی. از اجلهء شعرای دورهء سامانیان. معاصر شهید و رودکی. او عمری طویل یافته و ویرا جز دیوان غزل و قصیده، مثنوی به بحر خفیف بوده و با علو مقام ادبی ثروت و بضاعتی چنانکه باید نداشته است. رودکی دربارهء او ظاهراً...
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) فزاری محمد بن ابراهیم بن حبیب. رجوع به فزاری... شود.
ابوعبدالله
[اَ عَ دِلْ لاه] (اِخ) فضل بن موسی السینانی. از روات حدیث است.