جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه قیس: (تعداد کل: 28)
قیس
[قَ] (اِخ) ابن عمروبن مزدلف. از ذهل بن شیبان، از عدنان جد جاهلی است. (الاعلام زرکلی ج 2 ص801).
قیس
[قَ] (اِخ) ابن مالک بن سعد ارحبی همدانی. امیر یمانی از صحابیان است. وی در مکه بر رسول خدا (ص) وارد شد و اسلام آورد و بنزد طایفهء خود برگشت و سپس بار دوم بحضور پیغمبر رسید و خبر داد که قوم وی اسلام آورده اند. پیغمبر حکومت قوم او...
قیس
[قَ] (اِخ) ابن ملوح بن مزاحم. رجوع به قیس بنی عامر شود.
قیس
[قَ] (اِخ) ابن منبه بن بکربن هوازن. بعضی معتقدند که وی همان ثقیف است که جد قبیله است و از این طایفه گروه بسیاری در اندلس سکونت اختیار کرده اند. رجوع به الحلل السندسیه ج1 ص294 شود.
قیس
[قَ] (اِخ) ابن منقذبن عمرو، مکنی به ابن الحدادیه. از بنی سلول بن کعب، از خزاعه شاعر جاهلیت است که شجاع و خونریز و چپاولگر بود. قوم خزاعه در بازار عکاظ از او بیزاری جستند از این رو وی به مادرش نسبت داده میشود. اشعارش در طبقهء دوم عصر خود...
قیس
[قَ] (اِخ) ابن نشبه سلمی. عالم بنی سلیم که در جاهلیت خواندن و نوشتن میدانست و بر بسیاری از اخبار فارس و روم و اشعار عرب آشنا بود و خود نیز شعر میگفت. پس از وقعهء خندق بر رسول خدا وارد شد و اسلام آورد و پیغمبر وی را «حبر...
قیس
[قَ] (اِخ) ابن هبیره (مکشوح)بن هلال بجلی. از صحابیان و از قهرمانان دلاور عرب است. در ایام خلافت عمر و عثمان در قادسیه و غیر آن از وی در ضمن فتوحات اسلامی داستانها نقل کنند. او در مقدمهء سپاه سعدبن وقاص به عراق رفت و در جنگ نهاوند حصور یافت....
قیس
[قَ] (اِخ) ابن هیثم سلمی. از بزرگان بصره در صدر اسلام بود و با مصعب بن زبیر بر بنی امیه خروج کرد. مردی دلاور و زباندار بود، پس از قتل مصعب بر عبدالملک بن مروان وارد شد و مورد عفو و اکرام قرار گرفت. وی در بصره بسال 85 ه...