جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ادریس: (تعداد کل: 29)
ادریس
[اِ] (اِخ) رَملی. از مردم رمله، شهری بشام است. رجوع به رَمله در تاج العروس شود.
ادریس
[اِ] (اِخ) شریف بن علی بن عبداللّه. او راست: کنزالاخبار.
ادریس
[اِ] (اِخ) العالی. هشتمین از امرای بنی حمّود در مالقه (434 - 438 ه . ق.) و (445 - 446 ه . ق.).
ادریس
[اِ] (اِخ) علوی بن ادریس بن عبدالله بن حسن بن علی. آنگاه که سلیمان بن حرز شمّاخ ادریس بن عبدالله پدر صاحب ترجمه را بزهر بکشت او در شکم مادر بود و دو ماه پس از مرگ پدر متولد شد. یکی از ممالیک آزادکردهء ادریس بن عبدالله موسوم به راشد...
ادریس
[اِ] (اِخ) علوی بن عبدالله بن حسن بن علی. او از احفاد حضرت امام حسن علیه السلام است. و در زمان منصور خلیفهء عباسی با پنج برادر خویش به امر برادر بزرگ خود محمد در حجاز بر خلیفه قیام کرد و پس از منصور بار دیگر علم مخالفت برافراشت و...
ادریس
[اِ] (اِخ) المأمون. رجوع به ابوالعلاء ادریس المأمون شود.
ادریس
[اِ] (اِخ) متأید. ششمین از امرای بنی حمّود در مالقه (427 - 431ه . ق.).
ادریس
[اِ] (اِخ) مرینی بن عثمان بن ابی العلاء منسوب بخاندان بنی مرین برادر ابی ثابت، یکی از امرای جهاد و غزا. عامه را بدو توجهی خاص بود و چند بار برای بدست آوردن تاج و تخت اجداد خویش قیام کرد لکن موفق نشد و دچار مصائب و حوادث گوناگون گردید...
ادریس
[اِ] (اِخ) الموفق. دهمین از امرای بنی حمّود در مالقه (444 - 445 ه . ق.).