جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه ابوسفیان: (تعداد کل: 44)
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) رواسی. رجوع به ابوسفیان وکیع بن جراح شود.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) زیاد المدنی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) سراقه بن مالک بن جعشم. صحابی است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) سعیدبن یحیی الحمیری الواسطی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) شامی. او از بحیربن ریسان و از او بقیه روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) صالح بن مهران. محدّث است و از او عمروبن علی روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) صخربن حرب بن امیّه بن عبد شمس بن عبدمناف قرشی اموی پدر معاویه و یزید و عتبه و برادران دیگر. مولد وی ده سال پیش از عام الفیل بود. او یکی از اشراف قریش در جاهلیت است و عمال داشت که با مال خویش و اموال قریش...
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) طریف بن شهاب السعدی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) طلحه بن نافع. تابعی است و از جابر روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) طلحه بن یحیی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) عبدالرحمن بن عبدالله النسوی. قاضی نیشابور. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) عبدالرحیم بن مطرف السروجی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) عبدالله بن سفیان بن عبیداللهبن رفاعه الفزاری. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) قطبه بن العلاءبن المنهال. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمد بن حمید المعمری. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمد بن زیاد الالهانی. محدّث است و از او اسماعیل بن عیاش و بقیه روایت کرده اند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمد بن سفیان عنزی. محدّث است.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) محمّدبن عیسی بن القاسم بن سمیع. از اعمش و اوزاعی روایت کند.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) مدلوک. صحابی است و از آنروی بمدلوک ملقب است که رسول دست بر پیش سر او سود و به او دعا گفت و گویند پیش سر او سیاه ماند در حالتی که بقیّت موی سر او سپید گشت.
ابوسفیان
[اَ سُفْ] (اِخ) مغیره بن حارث بن عبدالمطلب. رجوع به ابوسفیان بن حارث شود.