جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عمر بن حسن دمشقی حلبی. پدرش محتسب حلب بود و در 710 ه . ق. متولد شد. او راست: «دره الاسلاک فی دوله الاتراک» و در 779 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 صص29-30).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عمر بن حمودبن محسن بعلبکی. راوی و محدث است و در 743 ه . ق. درگذشته. (دررالکامنه ج2 ص30).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عمر بن عیسی بن خلیل. ساکن جیزهء مصر. در دمشق در 630 ه . ق. متولد شد و در همانجا 720 ه . ق. درگذشت. و مدتی در جیزهء مصر دکان وراقی داشت و حدیث میکرد. (دررالکامنه ج2 صص31-32).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن غالی ازهری. رجوع به حسن جداوی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن غُفَیر. محدث است. (منتهی الارب).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن غیاث الدین تربتی. رجوع به حسن اختیارالدین شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فتح بن حمزه. رجوع به حسن همدانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فتح الله شاعر. او راست: «خمسه» یا پنج گنج. (ذریعه ج7 ص257).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فرات. جد ابوالحسن بن الفرات است. رجوع به ابن فرات ابوالحسن و تجارب الامم ج2 ص197 و 249 شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فضال کوفی. رجوع به حسن بن علی بن فضال کوفی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فضل بن مأمون عباسی. داستان او و برادرش حسین بن فضل با ابن الرائق حاکم بغداد را صولی در اوراق ص 121 آورده است.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فقیه. او راست: اسامی امیرالمؤمنین. (ذریعه ج2 ص8).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن فیروزان. وی عم ماکان بن کاکی بود و چون ماکان کشته شد وشمگیر او را به اطاعت دعوت کرد و او در ساری بود و دعوت را نپذیرفت و به خراسان رفت و با لشکر ابوعلی صاحب خراسان، وشمگیر را محاصره کرد و ابوعلی با وشمگیر...
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم بن جعفربن دحیه مکنی به ابوعلی دمشقی ساکن مصر بود و در آنجا به سال 327 ه . ق. در هشتادسالگی درگذشت. (حسن المحاضره ص254 ج1) (هدیه العارفین ج1 ص269).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم بن عبدالله بن علی مرادی مغربی مصری مالکی نحوی لغوی، معروف به ابن ام قاسم بود. در 749 ه . ق. درگذشت. او راست: «جنی الدنی فی حروف المعانی» و جز آن. (هدیه العارفین ج1 ص286) (دررالکامنه ج2 ص32).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم بن علی بن محمد. رجوع به حسن واسطی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم بن محمد بن علی. از پادشاهان یمن است که ترکان را از آنجا براند و با دو برادر خود محمد و اسماعیل حکومت یمن میکرد و شهر رضوان او بساخت و پانزده سال حکم راند و در 1048 ه . ق. درگذشت. (زرکلی چ1 ص237)...
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم داعی علوی. حاکم ری بود و به کمک ماکان بن کاکی بر قزوین و اطراف آن مسلط شد و بطرف طبرستان رفت و با اسفاربن شیرویه جنگید و مغلوب شد و در 316 ه . ق. کشته گردید و اسفار بر ری مسلط شد. (تاریخ...
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم طبری. رجوع به حسن طبری شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن قاسم کنون الادریسی. رجوع به حسن ادریسی شود.