جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی اسکندانی. رجوع به حسن اسکندانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی اسود. رجوع به حسن پاشا شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی اشتیبی. رجوع به حسن عدلی و حسن طالبی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی اسوانی برادر نجم الدین حسین بدال. مجاور مدینه و امام مسجد بود و در 724 ه . ق. درگذشت. (دررالکامنه ج2 ص29).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی الاصغربن علی السجاد. رجوع به حسن افطس و افطس شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی خلیلی. رجوع به حسن قوی در شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی حرمازی ابوعلی. از موالی و بستگان بنی هاشم و از آل سلیمان بن علی بن عبدالله بن عباس است و از آن روی وی را به حرماز نسبت دادند که روزگاری در بصره میان بنی حرماز منزل داشت و حرماز لقب است و نام پدر...
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی سنجری. رجوع به حسن دهلوی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی صقلی. رجوع به حسن کلبی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی طبری. رجوع به عماد طبری و ذریعه ج1 ص14 و 392 و ج3 ص405 و ج4 ص437 شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی قاینی. رجوع به حسن قاینی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی قراچه داغی. رجوع به حسن گوهری شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی قمی. رجوع به حسن حجال شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی مصری. رجوع به حسن کفراوی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی مکی حسنی. رجوع به حسن عجیمی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی مولوی. رجوع به حسن نظمی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی وشاء. رجوع به حسن وشاء شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن علی یزدی کثنوی. رجوع به حسن کثنوی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عماربن ابوالحسن. رجوع به حسن امین الدوله شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن عماربن یوسف. رجوع به حسن شرنبلالی شود.