جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه احمد: (تعداد کل: 3,007)
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طاهر. رجوع به طاهر الحامدی شود. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طبرسی. رجوع به احمدبن علی بن ابیطالب... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طبسی. ملقب به نظام الدین (مولانا...) معلم طهماسب میرزا. خوندمیر در حبیب السیر (ج2 ص379) آرد: در آن اثنا نزد نواب پایهء سریر اعلی بتحقیق انجامید که معلم شاهزادهء صاحب تأیید طهماسب میرزا مولانا نظام الدین احمد طبسی که در خدمت امیرخان تقرب تمام داشت بطمع آنکه...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طحاوی. رجوع به احمدبن محمد بن سلامه ازدی... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طرابلسی. رجوع به احمدبن منیربن احمد... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طشت دار. از خواص سلطان مسعود غزنوی که روزی پیغامی از او به برادرش امیر محمد رسانید. رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص66 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طغان. وزیر ابوالحرث محمد بن علی بن مأمون خوارزمشاه. رجوع بتاریخ بیهقی ص690 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) الطلاوی (الشیخ) احمدبن حسین الخمیس الطلاوی. او راست: البرهان علی بطلان غایه التبیان [ در فقه شافعی ] ألیف 1318 ه . ق. طبع مصر. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طنبری یا طبشری. رجوع به احمدبن محمد بن عددی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طوسی. رجوع به احمد... غزالی شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طولون. طولون یکی از غلامان امرای سامانیست و او را حکمران سامانی بخارا بمأمون بخشید و طولون نزد مأمون ببغداد بمناصب عالیه رسید و پسر او احمد در 240 ه . ق. بجای پدر منصوب گردید و در 254 به نیابت حکومت بمصر رفت و در آنجا...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (افندی) طویل. او راست: ترکیب الاَلات. طبع سنگی بولاق بسال 1257 ه . ق. و میکانیقه یعنی علم الحیل. بمعاونه حمد بیومی طبع سنگی بولاق سال 1257 ه . ق. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) طویل. یکی از حکمرانان مازندران بعصر سامانیان. رجوع بسفرنامهء مازندران و استرآباد رابینو ص138 شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) ظهیرالدین. رجوع به احمدبن اسماعیل ابی ثابت... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) (سید) عاصم. مکنی بابوالکمال. او برهان قاطع را بزمان محمودبن عبدالحمیدخان سلطان عثمانی ترجمه کرد و در رمضان 1220 ه . ق. به ترجمهء ترکی قاموس شروع کرده و در ذی القعدهء سال 1225 ه . ق. آنرا بپایان رسانیده است و نام این ترجمه الاوقیانوس البسیط...
احمد
[اَ مَ] (اِخ) عاملی. او احمدبن ابی جامع العاملی جدّ شیخ عبداللطیف بن علی بن احمدبن ابی جامع و یکی از علماء عصر خویش است. (روضات الجنات ص362).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) عاملی. رجوع باحمدبن محمد بن علی بن محمد...بن خاتون... شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) عباس (الشیخ...). او راست: المجله [ معرب ] طبع مطبعه الادبیه بسال 1302 ه . ق. (معجم المطبوعات).
احمد
[اَ مَ] (اِخ) عباسی. خلیفهء عباسی. ناصرلدین الله. رجوع به ناصرلدین الله شود.
احمد
[اَ مَ] (اِخ) عباسی. حاکم بامرالله ابوالعباس. یکی از کسانی که پس از معتصم در مصر دعوی خلافت کرد. وی چهل سال و چندماه این دعوی داشت و در 701 ه . ق. درگذشت و قرب مقبرهء سیدهء نفیسه مدفون گردید و پس از وی پسرش مستکفی مدعی خلافت بود.