جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه عبدالله: (تعداد کل: 251)
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یحیی، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن کناسه شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یحیی الحضرمی. رجوع به طالب الحق عبدالله بن یحیی و نیز الاعلام زرکلی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یزیدبن حاتم المهلبی الازدی. وی از جانب ابن عم خود فضل بن روح امارت تونس را یافت و پس از آنکه بدانجا رسید به سال 78 ه . ق. به قتل رسید. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یزیدبن زید، مکنی به ابوموسی. از بنی خطمه الاوسی انصاری است. از اصحاب علی بن ابی طالب بود و در جنگ های حدیبیه و جمل و صفین شرکت کرد. ابن زبیر او را ولایت مکه و سپس امارت کوفه داد در حدود سال 70 ه...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یزید المعافری الافریقی، مکنی به ابوعبدالرحمان. تابعی و از فضلاء بوده. در فتح اندلس با موسی بن نصیر شرکت کرد. و در قیروان سکونت جست و خانه و مسجدی در آنجا بنا کرد. وی به سال 100 ه . ق. به قیروان درگذشت. (از الاعلام...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یعقوب المنصوربن یوسف بن عبدالمؤمن ملقب به العادل فی احکام الله. از ملوک دولت موحدین مراکش بود. به سال 621 ه . ق. در مرسیه با وی بیعت کردند و در اواخر همان سال در مراکش خطبه به نام او خوانده شد و سرانجام به...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یوسف بن الحافظ لدین الله العلوی الفاطمی معروف به العاضد لدین الله. از ملوک دولت فاطمیهء مصر و مغرب بود. به سال 555 ه . ق. پس از مرگ الفائز به خلافت رسید. در زمان خلافت وی سلطان صلاح الدین قوت یافت و خطبهء عاضد...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یوسف بن عبدالله بن یوسف بن هشام ملقب به جمال الدین، مکنی به ابومحمد. رجوع به ابن هشام جمال الدین عبدالله و نیز الاعلام زرکلی شود.
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یوسف بن محمد ملقب به جمال الدین و معروف به الزیلعی. فقیه و عالم بحدیث بود. اصل او از مردم زیلع و به سال 762 ه . ق. به قاهره درگذشت. او راست: تخریج احادیث الهدایه در مذهب حنفی. تخریج احادیث الکشاف. (از الاعلام زرکلی).
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) ابن یوسف بن محمد الجوینی. از علماء تفسیر و لغت و فقه بود. وی از مردم جوین از نواحی نیشابور است او راست: تفسیر کبیر. التبصره و التذکره در فقه. الجمع و الفرق در فقه شافعی و او را رسائلی است از جمله اثبات الاستواء. وی...
عبدالله
[عَ دُلْ لاه] (اِخ) بلیانی بن ضیاءالدین مسعود بلیانی کازرونی فارسی. از اولاد شیخ ابوعلی دقاق است. به سال 673 ه . ق. درگذشت. از اشعار اوست:
تا حق بدو چشم سر نبینم هرگز
از پای طلب می ننشینم هرگز
گویند که حق به چشم سر نتوان دید
آن ایشانند و من چنینم هرگز.
(مجمع...
تا حق بدو چشم سر نبینم هرگز
از پای طلب می ننشینم هرگز
گویند که حق به چشم سر نتوان دید
آن ایشانند و من چنینم هرگز.
(مجمع...