جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه اسحاق: (تعداد کل: 403)
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن قسطار. خادم موفق مجاهد عامری و پسرش اقبال الدوله علی. اسحاق از ملت یهود است. او بر طب و منطق و آراء فلاسفه آگاه بود. و قاضی صاعد در طبقات گوید با او مراوده داشتم و میان یهود کسی را بحسن خلق و صدق و مروت او...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن کنداج یا ابن کنداجق. یکی از امراء ترک دورهء خلفای عباسی که بجسارت و بطش و صولت اشتهار تمام یافته و خدمات بزرگ بخلیفه معتمد علی الله و موفق بالله کرده است. مدت مدیدی ولایت جزیره و موصل داشت و با زنج بن طولون و دیگر قیام...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن مبارک. صفوان از وی روایت کرده و او از ابراهیم روایت کند. این روایت در فروع باب فطره از کتاب تهذیب و استبصار شیخ طوسی آمده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 121).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد. وی از مردم کاذه موضعی ببغداد و شیخ ابن زرقویه است. (منتهی الارب).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد. شیخ طوسی وی را از اصحاب کاظم موسی بن جعفر (ع) شمرده. علامه و ابن داوود او را توثیق کرده اند. (تنقیح المقال ج1 ص121).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد. یکی از سرداران حجاج. (حبیب السیر ج 2 جزو 2 ص56).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن احمدبن أبان مَرّاربن عبدالله بن حرث یا یعقوب نخعی ملقب به احمر برادر أشتر. برخی مرار را مرازم نوشته اند. پدر وی عبدالله ملقب به عقبه است، و اَشْتَر کسی را گویند که شَتَر داشته باشد یعنی پلک پائین چشم او برگشته باشد. ابن غضائری...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن ابراهیم. رجوع به عکی و رجوع به الاعلام زرکلی ج 1 ص 97 شود.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن ابراهیم بن حکیم بن اسید مکنی به ابی الحسین. وی شیخی است ثبت و صدوق عارف بحدیث و ادیب و او جز از کتاب خویش که در شام و حجاز و بعراق نوشته، حدیث نمیگفت. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج1 ص219).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسحاق قطیعی. از مردم قطیعهء اسحاق الازرق و محدث است.
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن اسماعیل مکنی بابوالقاسم. حکیم سمرقندی. از اجلاء عرفا و معتبرین ایشان است. در اوایل مائهء چهارم هجریه در میان این قوم معروف و مشهور گردید. نامش اسحاق پدرش محمد بن اسماعیل است و در عداد معتبرین مشایخ معدود و خود با ابوبکر وراق صحبت داشته...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن حسن بن بابویه. شیخ منتجب الدین ابن بابویه در فهرس خود که در آخر بحار الانوار چاپ شده گوید: اسحاق تمام تصانیف شیخ موفق ابوجعفر را نزد او قرائت کرده است. وی دارای تألیفاتی بفارسی و عربی مفصل و مختصر می باشد. و همهء آنها...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن زنگی اسفراینی شعبی ساوی مکنی به ابوعبدالله. او راست: ینابیع الاحکام. (کشف الظنون).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن خالد مقری تمار. شیخ طوسی او را در باب «من لم یرو عنهم» آورده گوید: محمد بن نوح از وی روایت کرده است. (تنقیح المقال ج 1 ص 121).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن علی بن سعید المدینی مکنی به ابویعقوب. از موالی انصار. او از حمیدبن مسعده و عمروبن علی روایت و کتاب العلل یحیی بن معین را از عباس الدوری سماع دارد. وی بسال 311 درگذشت. (ذکر اخبار اصبهان چ لیدن ج 1 ص 218).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن عمید ملقب به کبیر دهلوی. او راست: شرحی بر الکافیه فی النحو ابن الحاجب. (کشف الظنون).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بن یحیی بن منده مکنی به ابویعقوب. وی از خاندان حدیث و روایت بود و از عبدالله بن محمد بن نعمان و ابن ابی عاصم و بزّار سماع دارد و ابونعیم اصفهانی گوید من او را دیدم ولی بسماع حدیث از او مرزوق نشدم. وفات وی...
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد الاَزرق. ابن عبدربه ذکر او آورده است. (عقد الفرید چ محمد سعید العریان ج 5 ص 223).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد الاصبهانی، مولی عبدالله بن جعفر الهاشمی. سلیمان بن احمد از او روایت دارد. ابونعیم بنقل از سلیمان بن احمد بنقل از اسحاق بوسایطی از رسول اکرم (ص) آرد که فرمود: ارحم من فی الارض یرحمک من فی السماء. (ذکر اخبار اصبهان ج 1 ص 219).
اسحاق
[اِ] (اِخ) ابن محمد بصری. شیخ طوسی در یک جا او را از اصحاب هادی (علی بن محمد النقی (ع)) شمرده گوید: غالی بود، و در جای دیگر از اصحاب عسکری (حسن بن علی (ع)) نوشته گوید: مکنی به ابویعقوب بود. و علامه در خلاصه اسحاق بن محمد را غالی...