جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسین سبزواری. رجوع به حسن سبزواری شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسین سکونی کوفی. او راست: کتاب الحدیث. (ذریعه ج6 ص321).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسین عربی معروف به ابن الشیخ حسبه جی حنفی درگذشتهء 1140 ه . ق. او راست: معیارالدول و مسبارالملل در جغرافی به ترکی. (هدیه العارفین ج1 ص2980).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسین عرنی مدنی نجار. او راست: کتاب الحدیث. (ذریعه ج6 ص321).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسین نوبختی. رجوع به حسن نوبختی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمدان تغلبی. رجوع به حسن حمدانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمدان. رجوع به حسن حمدانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمدون. رجوع به حسن کاتب شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمزه بن علی بن عبدالله مرعشی. رجوع به حسن مرعشی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمزه بن محمد شیرازی. رجوع به حسن بلاسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمزه بن محسن موسوی نجفی. اجازه ای از وی به تاریخ 836 ه . ق. و دیگری به تاریخ 862 ه . ق. باقی است. (ذریعه ج1 ص171).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمزه بن عبدالله بن محمد بن حسن بن حسین اصغربن سجادبن حسین بن علی بن ابی طالب. معروف به مرعشی طبری. در 358 ه . ق. درگذشت. (ذریعه ج3 ص310). رجوع به حسن مرعشی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حمکان. رجوع به حسن حمکان شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن الحنائی. رجوع به حسن چلبی بن علی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن خالد برقی. رجوع به حسن برقی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن خره زاد (خرداد). از اصحاب امام دهم شیعه علی بن محمد الهادی. او راست: «اسماء رسول الله». (ذریعه ج2 ص67 از نجاشی).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن الخضیب منجم. رجوع به حسن بغدادی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن خطیربن علی. رجوع به حسن نعمانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن خلف بن عبدالله بن بلیمه قیروانی. رجوع به حسن قیروانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن خلیل عاملی صوری نجفی. متولد 1327 ه . ق. او راست: بغیه الوعاظ. (ذریعه ج3 ص137).