جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه حسن: (تعداد کل: 522)
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن بناء بغدادی. رجوع به حسن بن احمدبن عبدالله شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن بابویه دیلمی. رجوع به رکن الدولهء دیلمی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن بهرام جنابی (گناوه ای) قرمطی. رجوع به ابوسعید جنابی و حسن قرمطی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن ترکی عزیزی. مکنی به ابوالمجد، شاگرد شیخ علی کرکی است. (ذریعه ج1 ص213 از ریاض العلماء).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن تیمورتاش. رجوع به حسن چوپانی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن ثوبان هوزنی مصری، مکنی به ابوثوبان. از عکرمه روایت دارد و لیث از وی و به سال 145 ه . ق. درگذشت. (حسن المحاضره ج1 ص120).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جعفربن عبدالصمد. رجوع به حسن عباسی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جعفربن فخرالدین اعرجی حسینی موسوی عاملی کرکی. ملقب به بدرالدین، درگذشتهء 933 ه . ق. او راست: «المحجه البیضاء» و «العمده» در فقه شیعه. (روضات الجنات ج2 ص13) (اعلام زرکلی ص223).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جعفربن علی بن محمدرضابن علی اکبربن عبدالله جزائری موسوی شوشتری، درگذشتهء 1323 ه . ق. او راست: تحفه الاحیاء. (ذریعه ج3 ص408 و ج7 ص12).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جعفربن محمد موسوی. رجوع به حسن طالبی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جعفر شریعتمدار. رجوع به حسن شریعتمدار شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جعفر کاشف الغطاء. رجوع به حسن کاشف الغطاء شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جکینا. رجوع به حسن بن احمدبن محمد بن جکینا شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن جهم بن بکیربن اعین شیبانی، از اصحاب کاظم. او راست: کتاب الحدیث که حسن بن علی فضال درگذشتهء 224 ه . ق. آن را روایت کرده است. (ذریعه ج6 ص321).
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حائک. رجوع به حسن بن احمدبن یعقوب شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسن. رجوع به حسن سانزواری و حسن مشهدی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسن بن حسن. رجوع به حسن شرنبلالی و حسن مثلث شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسن بن عبدالله. رجوع به حسن عینی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسن بن علی بن ابی طالب. رجوع به حسن مثنی شود.
حسن
[حَ سَ] (اِخ) ابن حسن بن هشیم. رجوع به ابوعلی بن هشیم، و نیز به ابن هشیم شود.