جستجوی واژه در لغتنامه دهخدا
جستجوی معنی واژه بطال: (تعداد کل: 4)
بطال
[بَطْ طا] (ع ص) رجل بطال؛ مرد ناچیز و معطل و بیکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناچیز. (آنندراج). بیکار. (غیاث). نابکار. (مهذب الاسماء). مرد بیکار. (مؤید الفضلاء). باطل کار. بیکاره. کاهل :
پس ز حق امر آید از اقلیم نور
که بگوئیدش که ای بطال عور.(مثنوی).
مرا بصحبت ایشان امید بسیار است
که مایه...
پس ز حق امر آید از اقلیم نور
که بگوئیدش که ای بطال عور.(مثنوی).
مرا بصحبت ایشان امید بسیار است
که مایه...
بطال
[بَطْ طا] (اِخ) ابو محمد. یکی از سرداران شجاع شام بروزگار امویان بود. چندین نبرد با رومیان کرد و بر ایشان غلبه یافت. عامه دربارهء وی افسانه هایی نقل کنند. که در الف لیله (قصهء ذات الهمه) آمده است. «کارنا» خاورشناس دربارهء شخصیت وی تألیفی دارد. و رجوع به تاریخ...
بطال
[بَطْ طا] (اِخ) عبدالله بن عبدالواحدبن محمد بن عبدالرحمن بن معاویه بن حدیج. یکی از والیان اسکندریه بود و در فتنه اندلسیان و صوفیان در آنشهر بسال 199 ه . ق. کشته شده. (از اعلام زرکلی ذیل عبدالله).
بطال
[بَطْ طا] (اِخ) محمد بن احمدبن محمد رکسی تیمی نحوی ملقب به بطال. او راست: المستعذب فی شرح عذب المهذب. اربعین فی لفظ الاربعین. اربعین فی اذکار المساء و الصباح. وی بسال ششصد و سی و اندی درگذشت. (از روضات الجنات ص724).