بطال
[بَطْ طا] (ع ص) رجل بطال؛ مرد ناچیز و معطل و بیکار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). ناچیز. (آنندراج). بیکار. (غیاث). نابکار. (مهذب الاسماء). مرد بیکار. (مؤید الفضلاء). باطل کار. بیکاره. کاهل :
پس ز حق امر آید از اقلیم نور
که بگوئیدش که ای بطال عور.(مثنوی).
مرا بصحبت ایشان امید بسیار است
که مایه داران رحمت کنند بر بطال(1).سعدی.
گویند سعدیا به چه بطال مانده ای؟
سختی مبر که وجه کفافت معین است.
سعدی (صاحبیه).
|| دلاور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شخص بسیار دلیر. (فرهنگ نظام). بغایت دلیر. (غیاث) (آنندراج). زورمند. پهلوان :سلطان ملکشاه... که پادشاه بود همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص29). به آورد ایشان رو آورده با ابطال بطال خویش... (درهء نادره چ 1341 ه . ش. انجمن آثار ملی ص514). || دروغ گو. (غیاث) (آنندراج) :
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.(گلستان).
(1) - ن ل: ابطال.
پس ز حق امر آید از اقلیم نور
که بگوئیدش که ای بطال عور.(مثنوی).
مرا بصحبت ایشان امید بسیار است
که مایه داران رحمت کنند بر بطال(1).سعدی.
گویند سعدیا به چه بطال مانده ای؟
سختی مبر که وجه کفافت معین است.
سعدی (صاحبیه).
|| دلاور. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شخص بسیار دلیر. (فرهنگ نظام). بغایت دلیر. (غیاث) (آنندراج). زورمند. پهلوان :سلطان ملکشاه... که پادشاه بود همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص29). به آورد ایشان رو آورده با ابطال بطال خویش... (درهء نادره چ 1341 ه . ش. انجمن آثار ملی ص514). || دروغ گو. (غیاث) (آنندراج) :
حدیث عشق از آن بطال منیوش
که در سختی کند یاری فراموش.(گلستان).
(1) - ن ل: ابطال.