تعال
[تَ لَ] (ع اِ فعل) فعل امر است(1) از تعالی یعنی بیا. (از منتهی الارب). کلمهء امر مشتق از تعالی یعنی بیا. (آنندراج). فعل امر از تعالی و اصل آن در موردی است که مردی در بالا باشد و کسی را که در پایین است بخواند پس گوید تعال. و بر اثر کثرت استعمال معنی بیا به خود گرفته بی آنکه موضع دعوت شونده مورد توجه باشد، پائین یا بالا و یا مساوی ... (از اقرب الموارد) :
بل چو هزیمت شدم از پیش دیو
گفت مرا بختم از اینجا تعال.
ناصرخسرو (دیوان ص252).
به عالی فلک برکند سر سخن
ز بس فخر چون منْش گویم تعال.
ناصرخسرو (دیوان ص256).
هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چون که فرمودت تعال.مولوی.
بانگشان درمیرسد زان خوش خصال
کای ز ما غافل هلا زوتر تعال.مولوی.
یا بریدالحمی حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال.حافظ.
رجوع به تعالی شود.
(1) - در فارسی و شعر به سکون هم آمده است. و صاحب اقرب الموارد می نویسد: و ضمایر بدان می پیوندد و بر فتح باقی میماند چنانکه گویند: تعالَ یا رجل و تعالیا یا رجلان و تعالوا یا رجال و تعالی یا امرأه و تعالیا یا امرأتان و تعالَینَ یا نساء و چه بسا که لام را در جمع مذکر ضمه دهند تعالوا و در جمع مؤنث کسره، تعالی.
بل چو هزیمت شدم از پیش دیو
گفت مرا بختم از اینجا تعال.
ناصرخسرو (دیوان ص252).
به عالی فلک برکند سر سخن
ز بس فخر چون منْش گویم تعال.
ناصرخسرو (دیوان ص256).
هین رها کن بدگمانی و ضلال
سر قدم کن چون که فرمودت تعال.مولوی.
بانگشان درمیرسد زان خوش خصال
کای ز ما غافل هلا زوتر تعال.مولوی.
یا بریدالحمی حماک الله
مرحبا مرحبا تعال تعال.حافظ.
رجوع به تعالی شود.
(1) - در فارسی و شعر به سکون هم آمده است. و صاحب اقرب الموارد می نویسد: و ضمایر بدان می پیوندد و بر فتح باقی میماند چنانکه گویند: تعالَ یا رجل و تعالیا یا رجلان و تعالوا یا رجال و تعالی یا امرأه و تعالیا یا امرأتان و تعالَینَ یا نساء و چه بسا که لام را در جمع مذکر ضمه دهند تعالوا و در جمع مؤنث کسره، تعالی.